'kookv'. تک پارتی
'kookv'. تک پارتی
"Swan Song". «اواز قو»
شبه بارونی بود...ساعت ۲ شب بود و هیچکس جز اون دوتا بیرون نبودن...دست همدیگه رو گرفته بودن و به آرومی قدم میزدن..تو پارکی دور از شهر زیر بارون...این کار هرشبشون بود...با هم اهنگی رو زمزمه میکردن...اهنگی که خاطره هاشون رو براشون زنده میکرد...اما...اما اون شب اخرین شبی بود ک باهم بودن...چند تا پسر هیکلی جلوشونو گرفتن و قصد زورگویی و دزدی داشتن...اون پسرا چاقو داشتن و با خشونت بهشون حملهور شدن...جونگ کوک سعی در مقاومت داشت و سعی میکرد باهاشون مبارزه کنه...اما...اون زورگوها جونگ کوک رو کبوندن ب دیوار...جونگ کوک افتاد زمین...تهیونگ ضرفیت مبارزه کمتری داشت و زیر ضربههای محکم و چاقو کشیدنای اون پسرا موند...جونگ کوک با فریاد اسم تهیونگ رو صدا زد و حجوم اورد سمت پسرا و سعی داشت تهیونگ رو نجات بده..اما توانشو از دست داده بود و نمیتونست کاری بکنه...فقد میتونست با گریه و هق هق کردن ب تهیونگ ک داشت زیر ضربههای اون دزدها جون میداد نگاه بکنه...حالا...اون موندو تهیونگ..اما جونگ کوک بیدار بود و تهیونگ خوابیده...تهیونگ تو بغل جونگ کوک بود اما چشم بسته و بدون نبض...از اون شب به بعد دیگه زندگی برای جونگ کوک معنایی نداشت...فقد چون زنده بود داشت زندگی میکرد..هر روزوشبشو با اشک و درد قلبش به خاطره تلخ از دست دادن تنها دلیل زندگیش میگذروند..اهنگ مورد علاقشونو زمزمه میکرد و به خاطر خاطرات شیرینی که با تهیونگ داشت گریه میکرد...
"Swan Song". «اواز قو»
شبه بارونی بود...ساعت ۲ شب بود و هیچکس جز اون دوتا بیرون نبودن...دست همدیگه رو گرفته بودن و به آرومی قدم میزدن..تو پارکی دور از شهر زیر بارون...این کار هرشبشون بود...با هم اهنگی رو زمزمه میکردن...اهنگی که خاطره هاشون رو براشون زنده میکرد...اما...اما اون شب اخرین شبی بود ک باهم بودن...چند تا پسر هیکلی جلوشونو گرفتن و قصد زورگویی و دزدی داشتن...اون پسرا چاقو داشتن و با خشونت بهشون حملهور شدن...جونگ کوک سعی در مقاومت داشت و سعی میکرد باهاشون مبارزه کنه...اما...اون زورگوها جونگ کوک رو کبوندن ب دیوار...جونگ کوک افتاد زمین...تهیونگ ضرفیت مبارزه کمتری داشت و زیر ضربههای محکم و چاقو کشیدنای اون پسرا موند...جونگ کوک با فریاد اسم تهیونگ رو صدا زد و حجوم اورد سمت پسرا و سعی داشت تهیونگ رو نجات بده..اما توانشو از دست داده بود و نمیتونست کاری بکنه...فقد میتونست با گریه و هق هق کردن ب تهیونگ ک داشت زیر ضربههای اون دزدها جون میداد نگاه بکنه...حالا...اون موندو تهیونگ..اما جونگ کوک بیدار بود و تهیونگ خوابیده...تهیونگ تو بغل جونگ کوک بود اما چشم بسته و بدون نبض...از اون شب به بعد دیگه زندگی برای جونگ کوک معنایی نداشت...فقد چون زنده بود داشت زندگی میکرد..هر روزوشبشو با اشک و درد قلبش به خاطره تلخ از دست دادن تنها دلیل زندگیش میگذروند..اهنگ مورد علاقشونو زمزمه میکرد و به خاطر خاطرات شیرینی که با تهیونگ داشت گریه میکرد...
۲.۱k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.