چشمان دریایی
چشمان دریایی
♡p3.
^ تو ... تو سن ما رو از کجا میدونی ؟
= من ؟ نگو که نمیدونی افتادی دنبال کی ( پوزخندی حرص درار )
^ ما نمی دونیم نه ؟ دنبالم بیا
= من با هر کی بیام با شماها هیچ جا نمیام
^ بیا ببینم دختره پرو
با اینکه ات سال ها تمرین کرده بود اما بدون تقلب اینبار برنده نبود اونا داشتن میبرتش سمت کلاس خالی ته راهرو که به عنوان انباری استفاده میشد و قفل بود ...
حالا وقتش بود با ارنج یه ضربه محکم به شونه پسر زد و باعث شد بیهوش بشه ( عصب گردن چون حساسه با یه ضربه تقریبا محکم و کوتاه بی حس میشه و باعث میشه چند دقیقه بی هوش باشه )
پسر دوم با دیدن این صحنه سریع خودش رو به ات رسوند اما ات بود که با یه لگد اون رو به زانو درآورد و همون لحظه ای که چانگ وو وارد راهرو شد ...
ویو ات
اه مزاحم ها همیشه باید بزنن تو حس حال خوب آدم 😤
ای وای بدبخت شدم چانگ وو ...
/ تو ... چی... اینجا چه خبره ؟
= چیزی نیست اینا یه سری منحرف مزاحم بودن که بی لر از آسیب جدی از خودم دورشون کردم 😎
راوی
دروغ گو چه طور تو صدم ثانیه بهونه جور کردی ؟
= از خودت بپرس😎😃
پرو ، الان که عاشقانه زندگی تو به خاطره ها سپردم می فهمی رو داری نکنی 😏😎
= باشه باشه غلط کردم 😆😁
آفرین برو به کارت برس 😏
/ بعدا با هم حرف میزنیم ...( بسیار سرد )
= * بهونم قانع کننده نبود ؟ *
دانشگاه رو با هزار تا بدبختی و نگرانی گذروندم و بلخره تمام شد من یک ساعت زود تر از چانگ وو از دانشگاه درومدم و سمت خونه حرکت کردم نزدیکای کوچه بودم که با صدای ماشین سیاه و گرونی که از کنارم با سرعت رد شد سرم رو بالا گرفتم اهمیتی ندادم ولی ماشینش خیلی قشنگ بود در خونه که رسیدم همون ماشین رو در خونه دیدم فقط من توی اون کوچه زندگی می کنیم پس ممکن نیست با کس دیگه ای جز من کار داشته باشه
سمت در رفتم و بی توجه به اون ماشین خواستم درو باز کنم که صدای بم و آرومی باعث کنجکاویم شد برگشتم ....
@ تو ات هستی ؟
= بله ، میتونم کمکتون کنم ؟ ( چه مودب آفرین 😌)
از ماشینش پیاده شد مردی قد بلند و جذاب با ماسک سیاه حتی با ماسک هم جذابیت ازش می بارید
@ نمیخوای تعارف کنی بیام تو ؟
= من... من که هنوز شما رو نمی شناسم
@ کیم تهیونگ هستم همکار پدرت
خودش بود همونی که قرار بود زندگیم رو تغیر بده !
= او بله ببخشید بفرمائید داخل
♡p3.
^ تو ... تو سن ما رو از کجا میدونی ؟
= من ؟ نگو که نمیدونی افتادی دنبال کی ( پوزخندی حرص درار )
^ ما نمی دونیم نه ؟ دنبالم بیا
= من با هر کی بیام با شماها هیچ جا نمیام
^ بیا ببینم دختره پرو
با اینکه ات سال ها تمرین کرده بود اما بدون تقلب اینبار برنده نبود اونا داشتن میبرتش سمت کلاس خالی ته راهرو که به عنوان انباری استفاده میشد و قفل بود ...
حالا وقتش بود با ارنج یه ضربه محکم به شونه پسر زد و باعث شد بیهوش بشه ( عصب گردن چون حساسه با یه ضربه تقریبا محکم و کوتاه بی حس میشه و باعث میشه چند دقیقه بی هوش باشه )
پسر دوم با دیدن این صحنه سریع خودش رو به ات رسوند اما ات بود که با یه لگد اون رو به زانو درآورد و همون لحظه ای که چانگ وو وارد راهرو شد ...
ویو ات
اه مزاحم ها همیشه باید بزنن تو حس حال خوب آدم 😤
ای وای بدبخت شدم چانگ وو ...
/ تو ... چی... اینجا چه خبره ؟
= چیزی نیست اینا یه سری منحرف مزاحم بودن که بی لر از آسیب جدی از خودم دورشون کردم 😎
راوی
دروغ گو چه طور تو صدم ثانیه بهونه جور کردی ؟
= از خودت بپرس😎😃
پرو ، الان که عاشقانه زندگی تو به خاطره ها سپردم می فهمی رو داری نکنی 😏😎
= باشه باشه غلط کردم 😆😁
آفرین برو به کارت برس 😏
/ بعدا با هم حرف میزنیم ...( بسیار سرد )
= * بهونم قانع کننده نبود ؟ *
دانشگاه رو با هزار تا بدبختی و نگرانی گذروندم و بلخره تمام شد من یک ساعت زود تر از چانگ وو از دانشگاه درومدم و سمت خونه حرکت کردم نزدیکای کوچه بودم که با صدای ماشین سیاه و گرونی که از کنارم با سرعت رد شد سرم رو بالا گرفتم اهمیتی ندادم ولی ماشینش خیلی قشنگ بود در خونه که رسیدم همون ماشین رو در خونه دیدم فقط من توی اون کوچه زندگی می کنیم پس ممکن نیست با کس دیگه ای جز من کار داشته باشه
سمت در رفتم و بی توجه به اون ماشین خواستم درو باز کنم که صدای بم و آرومی باعث کنجکاویم شد برگشتم ....
@ تو ات هستی ؟
= بله ، میتونم کمکتون کنم ؟ ( چه مودب آفرین 😌)
از ماشینش پیاده شد مردی قد بلند و جذاب با ماسک سیاه حتی با ماسک هم جذابیت ازش می بارید
@ نمیخوای تعارف کنی بیام تو ؟
= من... من که هنوز شما رو نمی شناسم
@ کیم تهیونگ هستم همکار پدرت
خودش بود همونی که قرار بود زندگیم رو تغیر بده !
= او بله ببخشید بفرمائید داخل
۱.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.