پارت ۳
هیونجین با دیدن من دست از پیانو زنی کشید و به سمت اومد
و گفت خوش اومدی خانم ا.ت
ا.ت: ممنون ولی اینجا چه خبره ؟
هیونجین : خیلی به ذوقی ها ..... هیچ خبر نیست بیا بریم سر میز غذاخوری اون اون موقع میفهمی
ا.ت : باشه ای گفتم و باهم رفتیم نشستیم سر میز
و غذا هامون رو اوردن وقتی داشتیم غذا می خوردیم
هیونجین گفت : راستش من می خواستم بهت یه چیز بگم ولی خب امروز میگم
قلبم تند تند میزد و با خودم میگفتم به نظرت چه می خواد بگه 🤔
هیونجین صندلیش رو کنار زد و اومد پیشم و گفت چیزی می خواستم بهت بگم اینه که من تورو ........( بعد چند دیقه سکوت)
دوست دارمممممم
ا.ت : چی تو منو دوس دوس دوست داری ؟ (با خوشحالی)
هیونجین : بله من عاشقتم و زانو زدم و همراه با یه شاخه گل زیبا گفت : دوست دخترم میشی
ا.ت : نمی دونستم چی بگم ولی خودمم همیشه منتظر همین لحظه بود و خودمم بیشتر دوستش دارم پس باید منم بهش بگم که دوستش دارم
با خوشحالی میگم چرا که نهههههههه
هیونجین با شنیدن این حرف جوری خوشحال شده بود انگار که کل دنیا رو بهش داده بودن
بعد بلند میشه و منو دور دستاش حلقه میکنه و یه بوسه خیلی طولانی رو لبم میزاره
بعد یه اهنگ پلی میشه و چند نفر با جیغ و هورا میان تو ۴ نفر بودن یه پسر و ۳ دختر تعجب کردم
پسر واسم اشنا نبود ولی سه دختر خیلی واسم اشنا بودن بعد چند دقیقه از فکر فرو در میام و بالاخره میفهمم کین دوستای بچگیم ، لیسا ، جنی ، و یجی
هر سه باهم میگن خیلی دلمون واست تنگ شده بود از موقعی که اومدی سئول دیگه نتونستیم ببینیمت
ا.ت : نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم و هر سه تاشون رو محکم بغل کرد
بعد به اون پسر که نمی دونم که بود سلام دادم هیون گفت دوست من اسمش فیلکس
ا.ت : گفتم خوشبختم با اشنایتون آقای فلیکس
فیلکس : منم خوشبختم خانم ا.ت
یجی گفت: فیلکس دوست پسر منه و فیلکس باعث شد تو و هیونجین باهم رابطه داشته باشین
ا.ت : (توی فکر). فهمیدم دوست پسرش ولی اون چه ربطی به رابطه ی منو هیون داره ؟؟ ولش کن اصلا آن چنان هم مهم نیست که .... بعد گفتم بیاین غذا رو بخوریم تا از دهن نیفتاده
باشه ای گفتن و بعد از غذا خوردن همه باهم سوار ماشین هاشون شدن و رفتن خونه هاشون و همین طور منو هیون
💜💜💜💜
و گفت خوش اومدی خانم ا.ت
ا.ت: ممنون ولی اینجا چه خبره ؟
هیونجین : خیلی به ذوقی ها ..... هیچ خبر نیست بیا بریم سر میز غذاخوری اون اون موقع میفهمی
ا.ت : باشه ای گفتم و باهم رفتیم نشستیم سر میز
و غذا هامون رو اوردن وقتی داشتیم غذا می خوردیم
هیونجین گفت : راستش من می خواستم بهت یه چیز بگم ولی خب امروز میگم
قلبم تند تند میزد و با خودم میگفتم به نظرت چه می خواد بگه 🤔
هیونجین صندلیش رو کنار زد و اومد پیشم و گفت چیزی می خواستم بهت بگم اینه که من تورو ........( بعد چند دیقه سکوت)
دوست دارمممممم
ا.ت : چی تو منو دوس دوس دوست داری ؟ (با خوشحالی)
هیونجین : بله من عاشقتم و زانو زدم و همراه با یه شاخه گل زیبا گفت : دوست دخترم میشی
ا.ت : نمی دونستم چی بگم ولی خودمم همیشه منتظر همین لحظه بود و خودمم بیشتر دوستش دارم پس باید منم بهش بگم که دوستش دارم
با خوشحالی میگم چرا که نهههههههه
هیونجین با شنیدن این حرف جوری خوشحال شده بود انگار که کل دنیا رو بهش داده بودن
بعد بلند میشه و منو دور دستاش حلقه میکنه و یه بوسه خیلی طولانی رو لبم میزاره
بعد یه اهنگ پلی میشه و چند نفر با جیغ و هورا میان تو ۴ نفر بودن یه پسر و ۳ دختر تعجب کردم
پسر واسم اشنا نبود ولی سه دختر خیلی واسم اشنا بودن بعد چند دقیقه از فکر فرو در میام و بالاخره میفهمم کین دوستای بچگیم ، لیسا ، جنی ، و یجی
هر سه باهم میگن خیلی دلمون واست تنگ شده بود از موقعی که اومدی سئول دیگه نتونستیم ببینیمت
ا.ت : نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم و هر سه تاشون رو محکم بغل کرد
بعد به اون پسر که نمی دونم که بود سلام دادم هیون گفت دوست من اسمش فیلکس
ا.ت : گفتم خوشبختم با اشنایتون آقای فلیکس
فیلکس : منم خوشبختم خانم ا.ت
یجی گفت: فیلکس دوست پسر منه و فیلکس باعث شد تو و هیونجین باهم رابطه داشته باشین
ا.ت : (توی فکر). فهمیدم دوست پسرش ولی اون چه ربطی به رابطه ی منو هیون داره ؟؟ ولش کن اصلا آن چنان هم مهم نیست که .... بعد گفتم بیاین غذا رو بخوریم تا از دهن نیفتاده
باشه ای گفتن و بعد از غذا خوردن همه باهم سوار ماشین هاشون شدن و رفتن خونه هاشون و همین طور منو هیون
💜💜💜💜
۲.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.