پارت ۴
یه ماه بعد
صبح شد
ویو ا.ت
با صدای گوشی از خواب بیدار شدم به گوشی نگاه کردم جنی بود جواب دادم
جنی : سلام خانم ا.ت ( با شوخی)
ا.ت : اولن خانم ا.ت صدام نزن دومن چرا لنگه صبح بیدارم کردی بزار بخوابم ( خواب الو )
جنی : لنگه صبح ؟؟ تو خودتی ا.ت! ساعت ۱۲ ظهر
ا.ت : چی دوازده ظهرررر اوک اوک قطع کن من کار دارم
جنی : اوکی بای
گوشی رو قطع کردم همون که می خواستم در اتاقم رو باز کنم گوشیم زنگ خورد مامان بود جواب دادم گفتم سلام مامانی
مامان : سلام ....عزیزم امروز باهات کار داریم میتونی بیای بوسان
ا.ت بوسان ؟؟؟ چرا بیام ؟ چی کار دارین
مامان : بیا دیگه
ا.ت : مامان سختم میاد بیام بوسان از سئول تا بوسان ؟ هعی ... باشه میام ( با خستگی)
بعد خداحافظی کردم از اتاقم در اومدم صبحونه خوردم و به هیونجین زنگ زدم
ا.ت : سلام هیونجین
هیونجین : سلام عشقم
ا.ت : راستش من نمی تونم امروز بیام سر قرار
هیونجین: چراا ؟؟؟
راستش مامانم زنگ زد گفت بیا بوسان باهات کار داریم
هیونجین : خب باهم میریم
ا.ت : نمی تونیم باهم بریم چون مامانم نمی دونه ما باهمیم
هیون : خب میتونی بهش بگی
ا.ت : گیر نده هیون مامانم نمیزاشت تا بیست سالگی دوست پسر داشته باشم باشم الان اگه بفهمه تو ۱۸ سالگی دوست پسر دارم زنده م نمیزاره
هیون : اوکی هر جور راحتی ولی مواظب خودت باش
قطع کردم و به لیسا و یجی زنگ زدم و بهشون گفتم من تا یه مدتی نیستم و نمیتونیم باهم بریم بیرون
صبح شد
ویو ا.ت
با صدای گوشی از خواب بیدار شدم به گوشی نگاه کردم جنی بود جواب دادم
جنی : سلام خانم ا.ت ( با شوخی)
ا.ت : اولن خانم ا.ت صدام نزن دومن چرا لنگه صبح بیدارم کردی بزار بخوابم ( خواب الو )
جنی : لنگه صبح ؟؟ تو خودتی ا.ت! ساعت ۱۲ ظهر
ا.ت : چی دوازده ظهرررر اوک اوک قطع کن من کار دارم
جنی : اوکی بای
گوشی رو قطع کردم همون که می خواستم در اتاقم رو باز کنم گوشیم زنگ خورد مامان بود جواب دادم گفتم سلام مامانی
مامان : سلام ....عزیزم امروز باهات کار داریم میتونی بیای بوسان
ا.ت بوسان ؟؟؟ چرا بیام ؟ چی کار دارین
مامان : بیا دیگه
ا.ت : مامان سختم میاد بیام بوسان از سئول تا بوسان ؟ هعی ... باشه میام ( با خستگی)
بعد خداحافظی کردم از اتاقم در اومدم صبحونه خوردم و به هیونجین زنگ زدم
ا.ت : سلام هیونجین
هیونجین : سلام عشقم
ا.ت : راستش من نمی تونم امروز بیام سر قرار
هیونجین: چراا ؟؟؟
راستش مامانم زنگ زد گفت بیا بوسان باهات کار داریم
هیونجین : خب باهم میریم
ا.ت : نمی تونیم باهم بریم چون مامانم نمی دونه ما باهمیم
هیون : خب میتونی بهش بگی
ا.ت : گیر نده هیون مامانم نمیزاشت تا بیست سالگی دوست پسر داشته باشم باشم الان اگه بفهمه تو ۱۸ سالگی دوست پسر دارم زنده م نمیزاره
هیون : اوکی هر جور راحتی ولی مواظب خودت باش
قطع کردم و به لیسا و یجی زنگ زدم و بهشون گفتم من تا یه مدتی نیستم و نمیتونیم باهم بریم بیرون
۲.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.