part10
part10
یک هفته بعد:
علی-امروز جمعس
با صدای مامانم ازخواب پاشدم
زهرا-علی پاشو دیگ چقد میخوام خرس گند ساعت12
علی-مامان بزار بخوابم خوابم میاد
زهرا-پاشو ببینم اب میرزم روتا پاشو برو حموم
شب مهمون داریم
علی-مامان اه شب مهمون داریم از الان براچی منو
بیدار میکنی
زهرا-پاشو خوب ایشش کمکم کن
علی-باشهههههه
حالا کی میخواد بیاد
زهرا-مامان بابای تارا اومدن اونارو دعوت کردم
علی-اها
زهرا-نیکاعم میاد
علی-والا اون هیپلاسه اینجا کی به زندگیش میرسه
زهرا-کم حرف بزن زود باش برو اینارو بخر
بابات کاردار میخوام سالاد درست کنم
علی-اوکی
رفتم دسشویی اومدم یه موز برداشتم بخورمش گشنم بود
گوشیم روشن کردم
رفتم پیام هارو چک کنم
که یهو دیدم دوتا از حسابام کلا خالی شدن
براچی خوب
براینکه امشب خراب نکنم به کسی چیزی نگفتم
فردا میرم چیگیرش امروزکه بستس همجا
-------------------------------------------------------------------------------------------------
ساعت حدود 6بعد ازظهر بود
امروز قرار بود بریم خونه علی اینا
پاشدم یه دوش یه ربع گرفتم
بد موهامو مثل همیشه فر کردم
یکمشو ازبالا دم اسبی بستم با دوتا سوسکی این مدلی خیلی بم میاد
یکچلو ریمل با یه رژ نود
رژگونه ازواجبات
پاشدم چون هوا پاییزی بود
یه ست بلیز دامن کاموا
رنگ قهوه ای پوشیدم
با بودتای قهوه ایم
و کلاه و شالگردن قهوه ای از روشم یه بارونی کرم پوشیدم
بد دیگه ساعت حدودساعت8بود رسیدیم خونشون
نیکا ایناعم بودن
بدسلام واینا نشستیم
همه نشستن
منم رویه کاناپه دونفره نشستم
جانبود علی اومد کنارمن نشست هم گرم حرف
زدن بودن
نمیدونم علی یکم یجوری بو
ازچشاش میفهمیدم
دیگه چندسال میشناسمش
گوشیمو دراوردم بحث برام جذاب نبود
درمورد بهار بریم یه سفری باهم حرف میزدن
وشیمو برداشتم
علیم گوشیشو برداشت
داشتم اینستامو چک میکردم که یهو برام تکس اومد
علی-نمیتونستم توخودم نگهش دارم فعلا تنها کسی که میتونم بش بگم تارا س گوشیو برداشتم بش تکس دادم
+تارا ص بگوشیمو برداشتم دیدم دوتا ازحسابام کلا خالی شدن
تارا-از طرف علی بود بازش کردم
شوکه شده بودم نمیدونستم چیبگم
-یعنی چی؟
کلا خال شده بود
+اره کلا
-حالا چیکارمیکنی
+نمیدونم امروز که تعطیل بود همجا
فردا باید برم آگاهی
-خیلی بد شد فردا صب میری دیگع؟
بیکارم منم بیام
+اره میتونی بیایی
-اره میام
+اوکی پس میام دنبالت
-باش
بنطرت کی اینکارو کرده
+نمیدونم واقعا هیچ نطری ندارم
(#زخم_بازمن#علی_یاسینی#خواننده#فصل2#رمان)
پارتای قبلی رمان در پیج @dina_yasini
یک هفته بعد:
علی-امروز جمعس
با صدای مامانم ازخواب پاشدم
زهرا-علی پاشو دیگ چقد میخوام خرس گند ساعت12
علی-مامان بزار بخوابم خوابم میاد
زهرا-پاشو ببینم اب میرزم روتا پاشو برو حموم
شب مهمون داریم
علی-مامان اه شب مهمون داریم از الان براچی منو
بیدار میکنی
زهرا-پاشو خوب ایشش کمکم کن
علی-باشهههههه
حالا کی میخواد بیاد
زهرا-مامان بابای تارا اومدن اونارو دعوت کردم
علی-اها
زهرا-نیکاعم میاد
علی-والا اون هیپلاسه اینجا کی به زندگیش میرسه
زهرا-کم حرف بزن زود باش برو اینارو بخر
بابات کاردار میخوام سالاد درست کنم
علی-اوکی
رفتم دسشویی اومدم یه موز برداشتم بخورمش گشنم بود
گوشیم روشن کردم
رفتم پیام هارو چک کنم
که یهو دیدم دوتا از حسابام کلا خالی شدن
براچی خوب
براینکه امشب خراب نکنم به کسی چیزی نگفتم
فردا میرم چیگیرش امروزکه بستس همجا
-------------------------------------------------------------------------------------------------
ساعت حدود 6بعد ازظهر بود
امروز قرار بود بریم خونه علی اینا
پاشدم یه دوش یه ربع گرفتم
بد موهامو مثل همیشه فر کردم
یکمشو ازبالا دم اسبی بستم با دوتا سوسکی این مدلی خیلی بم میاد
یکچلو ریمل با یه رژ نود
رژگونه ازواجبات
پاشدم چون هوا پاییزی بود
یه ست بلیز دامن کاموا
رنگ قهوه ای پوشیدم
با بودتای قهوه ایم
و کلاه و شالگردن قهوه ای از روشم یه بارونی کرم پوشیدم
بد دیگه ساعت حدودساعت8بود رسیدیم خونشون
نیکا ایناعم بودن
بدسلام واینا نشستیم
همه نشستن
منم رویه کاناپه دونفره نشستم
جانبود علی اومد کنارمن نشست هم گرم حرف
زدن بودن
نمیدونم علی یکم یجوری بو
ازچشاش میفهمیدم
دیگه چندسال میشناسمش
گوشیمو دراوردم بحث برام جذاب نبود
درمورد بهار بریم یه سفری باهم حرف میزدن
وشیمو برداشتم
علیم گوشیشو برداشت
داشتم اینستامو چک میکردم که یهو برام تکس اومد
علی-نمیتونستم توخودم نگهش دارم فعلا تنها کسی که میتونم بش بگم تارا س گوشیو برداشتم بش تکس دادم
+تارا ص بگوشیمو برداشتم دیدم دوتا ازحسابام کلا خالی شدن
تارا-از طرف علی بود بازش کردم
شوکه شده بودم نمیدونستم چیبگم
-یعنی چی؟
کلا خال شده بود
+اره کلا
-حالا چیکارمیکنی
+نمیدونم امروز که تعطیل بود همجا
فردا باید برم آگاهی
-خیلی بد شد فردا صب میری دیگع؟
بیکارم منم بیام
+اره میتونی بیایی
-اره میام
+اوکی پس میام دنبالت
-باش
بنطرت کی اینکارو کرده
+نمیدونم واقعا هیچ نطری ندارم
(#زخم_بازمن#علی_یاسینی#خواننده#فصل2#رمان)
پارتای قبلی رمان در پیج @dina_yasini
۲.۵k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.