فیک آیدل خون آشام من
بچه ها یه ویرایشی باید انجام بدم.
شرکت کوک در کنار لوازم آرایشی مواد درست میکنن نه در داخل لوازم آرایشی.
فلش بک به پارت قبل:
ویو سوآ:اومدم شرکت و با
پرس و جو فهمیدم که یکمی از مواد ناپدید شده و انگار کسی قایمکی برداشتش.
پارت10:
ویو سوآ:نکنه بهم به خاطر اینکه تازه واردم تهمت بزنن؟
ویو کوک:خیلی از دستشون عصبانی بودم و فقط میخواستم اون فرد رو پیدا کنم تا یه کاری بکنم که هیچوقت یادشون نره این خطاشون رو شایدم بکشمش...
از تک تک کارکنان سوال پرسیدم و دیدم که سوآ خیلی استرس داره نکنه سوآ این کارو کرده؟
چتد تا سوال بیشتر از سوآ پرسیدم و معلوم بود که کارش
نیست و فقط استرس داره.میدونستم سوآ دختر خوبیه ولی کار کی میتونه باشه؟با آجوما نقشه کشیدیم که من بیخیال شم و برم تا آجوما بین شون مثل رفیق پرس و جو کنه و بهم خبر بده.
#:همگی کارتون رو از همین الان شروع کنین(جدی و خشن)
همه:چشم
ویو سوآ:خیلی ترسیده بودم ولی گفت که کارمون رو شروع کنیم و ما هم رفتیم.
ساعت۲:وقت استراحت و ناهار:
رفتیم برای ناهار و داشتیم میخوردیم که دیدم آجوما نیستش و رفتم دنبالش تا ببینم کجا رفته...
دیدم تو اتاق کوک هست و آروم به مکالمه شون گوش دادم.
(علامت آجوما:~)
#:چیشد آجوما؟
~:کار خانم سوجین هستش
#:کانگ سوجین؟مطمئنین؟
~:بله پسرم.داشتن با تلفن صحبت میکردن با یه مرد فکر کنم و گفتن که لو نرفتن و کار با موفقیت انجام شد.
#:سند داری آجوما؟
~:بله مکالمون شون رو ضبط کردم بفرمایین اینم ضبط.
#:ممنونم به همه بگین که پایین راه پله جمع بشن و من قراره سوجین رو بکشم
~:ولی..
#:همین الان(جدی ولی محترمانه)
~:چشم
ویو سوآ:همه چیز رو شنیدم و وقتی گفت برو منم سریع رفتم پایین کنار بقیه.وای نکنه واقعا بخواد بکشتش.خیلی باید حواسمو جمع کنم که منم جزو کشته ها نشم.
ویو کوک:اومدم پایین که دیدم همه دارن با ترس نگام میکنن.
#:آجوما ضبط رو بزار.همگی گوش کنین صدای کسی که توی ضبطه همون کسی هست که مواد رو دزدیده.به محض فهمیدن هرکسی که نمیتونه حادثه قتل رو ببینه میتونه بره.
~:چشم
بقیه:بله رئیس
ویو سوآ:آجوما ضبط رو گذاشت و بقیه به سوجین نگاه کردن.سوجین خیلی دلایل آورد ولی وقتی فهمید بی فایدس اعتراف کرد.بیشتر بچه ها رفتن جون میترسیدن ولی من و چند نفر موندیم که ببینیم چی میشه.
یهو جونگ کوک با اون نگاه های ترسناکش گفت بد کاری کردی و همون موقع یه تیر زد به مغز سوجین.همه مون جیغ کشیدیم و من فقط خشکم زده بود و بعدش نفهمیدم چیشد و همه چیز تاریک شد....
خیلی زیاد نوشتم دستم درد نکنه
با لایک و کامنت بهم انرژی بدین❤❤😊😊
شرکت کوک در کنار لوازم آرایشی مواد درست میکنن نه در داخل لوازم آرایشی.
فلش بک به پارت قبل:
ویو سوآ:اومدم شرکت و با
پرس و جو فهمیدم که یکمی از مواد ناپدید شده و انگار کسی قایمکی برداشتش.
پارت10:
ویو سوآ:نکنه بهم به خاطر اینکه تازه واردم تهمت بزنن؟
ویو کوک:خیلی از دستشون عصبانی بودم و فقط میخواستم اون فرد رو پیدا کنم تا یه کاری بکنم که هیچوقت یادشون نره این خطاشون رو شایدم بکشمش...
از تک تک کارکنان سوال پرسیدم و دیدم که سوآ خیلی استرس داره نکنه سوآ این کارو کرده؟
چتد تا سوال بیشتر از سوآ پرسیدم و معلوم بود که کارش
نیست و فقط استرس داره.میدونستم سوآ دختر خوبیه ولی کار کی میتونه باشه؟با آجوما نقشه کشیدیم که من بیخیال شم و برم تا آجوما بین شون مثل رفیق پرس و جو کنه و بهم خبر بده.
#:همگی کارتون رو از همین الان شروع کنین(جدی و خشن)
همه:چشم
ویو سوآ:خیلی ترسیده بودم ولی گفت که کارمون رو شروع کنیم و ما هم رفتیم.
ساعت۲:وقت استراحت و ناهار:
رفتیم برای ناهار و داشتیم میخوردیم که دیدم آجوما نیستش و رفتم دنبالش تا ببینم کجا رفته...
دیدم تو اتاق کوک هست و آروم به مکالمه شون گوش دادم.
(علامت آجوما:~)
#:چیشد آجوما؟
~:کار خانم سوجین هستش
#:کانگ سوجین؟مطمئنین؟
~:بله پسرم.داشتن با تلفن صحبت میکردن با یه مرد فکر کنم و گفتن که لو نرفتن و کار با موفقیت انجام شد.
#:سند داری آجوما؟
~:بله مکالمون شون رو ضبط کردم بفرمایین اینم ضبط.
#:ممنونم به همه بگین که پایین راه پله جمع بشن و من قراره سوجین رو بکشم
~:ولی..
#:همین الان(جدی ولی محترمانه)
~:چشم
ویو سوآ:همه چیز رو شنیدم و وقتی گفت برو منم سریع رفتم پایین کنار بقیه.وای نکنه واقعا بخواد بکشتش.خیلی باید حواسمو جمع کنم که منم جزو کشته ها نشم.
ویو کوک:اومدم پایین که دیدم همه دارن با ترس نگام میکنن.
#:آجوما ضبط رو بزار.همگی گوش کنین صدای کسی که توی ضبطه همون کسی هست که مواد رو دزدیده.به محض فهمیدن هرکسی که نمیتونه حادثه قتل رو ببینه میتونه بره.
~:چشم
بقیه:بله رئیس
ویو سوآ:آجوما ضبط رو گذاشت و بقیه به سوجین نگاه کردن.سوجین خیلی دلایل آورد ولی وقتی فهمید بی فایدس اعتراف کرد.بیشتر بچه ها رفتن جون میترسیدن ولی من و چند نفر موندیم که ببینیم چی میشه.
یهو جونگ کوک با اون نگاه های ترسناکش گفت بد کاری کردی و همون موقع یه تیر زد به مغز سوجین.همه مون جیغ کشیدیم و من فقط خشکم زده بود و بعدش نفهمیدم چیشد و همه چیز تاریک شد....
خیلی زیاد نوشتم دستم درد نکنه
با لایک و کامنت بهم انرژی بدین❤❤😊😊
۳.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.