پارت 47
پارت 47
_باید گوشیمو پیدا کنم!
_ولی قبلش(از تو جیبم فلش رو درآوردم) سه را اینو بگیر و فرار کن و هرچه زودتر به پلیس بده. بگو ما کجاییم بقیشو بسپار دست پلیس.
=ولی شما چی؟
_نگران نباش. تو فقط برو من باید گوشیمو پیدا کنم.
•دنبال این میگردی؟
با صدای آشنایی که شنیدم برگشتم و
_سوجون!؟
•چیه؟ تعجب کردی؟
_تو...تو اینجا چیکار میکنی؟ گوشی من دست توعه؟
•آهااان پس بگو خبر نداری. فکر کنم باید از اول همه چیرو توضیح بدم.
×میخوای...بجاش من توضیح بدم؟
+سوجون...تو هم با اون همدستی؟
•نمیشه حالا انقدر بزرگش نکنیم؟ یه همکاری کوچولو بود.
_یعنی...یعنی کل این مدت داشتی نقش بازی میکردی؟
•یجورایی...آره.
_ولی...ولی من بهت اعتماد کردم!
×ولی نباید میکردی. الانم به اینجا رسیدی.
+فکر کنم اینجا آخر خطمون باشه.
_الان وقت این حرفا نیست.
با دستم از پشت به سه را علامت دادم که فرار کنه. با دیدن علامت دستم داشت آروم آروم ازمون فاصله میگرفت. از خوش شانسیمون در باز بود که سه را شروع کرد به دویدن.
×داره فرار میکنه نزارین در بره.
•اون اصلا اینجا چیکار میکرد.
×د لعنتیا بگیرینش دیگه.
_نه مثل اینکه به یه دردی خورد.
+مفیدترین فرد جامعه.
وقتی برگشتم با صورت عصبانیه پارک مواجه شدم.
_اشکال نداره یه نفس عمیق بکش همه چی درست میشه.(با لحن تمسخرآمیز)
×اووو اصلا یادم رفته بود. ما اینجا تنها نیستیم.
دستشو محکم گذاشت رو شونه پدرم طوری که پدرم خم شد.
×میبینم که پدر و دختر بعد مدت ها بهم رسیدن. این عالی نیست...بردار کوچیکه؟...
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
_باید گوشیمو پیدا کنم!
_ولی قبلش(از تو جیبم فلش رو درآوردم) سه را اینو بگیر و فرار کن و هرچه زودتر به پلیس بده. بگو ما کجاییم بقیشو بسپار دست پلیس.
=ولی شما چی؟
_نگران نباش. تو فقط برو من باید گوشیمو پیدا کنم.
•دنبال این میگردی؟
با صدای آشنایی که شنیدم برگشتم و
_سوجون!؟
•چیه؟ تعجب کردی؟
_تو...تو اینجا چیکار میکنی؟ گوشی من دست توعه؟
•آهااان پس بگو خبر نداری. فکر کنم باید از اول همه چیرو توضیح بدم.
×میخوای...بجاش من توضیح بدم؟
+سوجون...تو هم با اون همدستی؟
•نمیشه حالا انقدر بزرگش نکنیم؟ یه همکاری کوچولو بود.
_یعنی...یعنی کل این مدت داشتی نقش بازی میکردی؟
•یجورایی...آره.
_ولی...ولی من بهت اعتماد کردم!
×ولی نباید میکردی. الانم به اینجا رسیدی.
+فکر کنم اینجا آخر خطمون باشه.
_الان وقت این حرفا نیست.
با دستم از پشت به سه را علامت دادم که فرار کنه. با دیدن علامت دستم داشت آروم آروم ازمون فاصله میگرفت. از خوش شانسیمون در باز بود که سه را شروع کرد به دویدن.
×داره فرار میکنه نزارین در بره.
•اون اصلا اینجا چیکار میکرد.
×د لعنتیا بگیرینش دیگه.
_نه مثل اینکه به یه دردی خورد.
+مفیدترین فرد جامعه.
وقتی برگشتم با صورت عصبانیه پارک مواجه شدم.
_اشکال نداره یه نفس عمیق بکش همه چی درست میشه.(با لحن تمسخرآمیز)
×اووو اصلا یادم رفته بود. ما اینجا تنها نیستیم.
دستشو محکم گذاشت رو شونه پدرم طوری که پدرم خم شد.
×میبینم که پدر و دختر بعد مدت ها بهم رسیدن. این عالی نیست...بردار کوچیکه؟...
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
۲.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.