P10
P10
*معجزه من*
پارت 10
یا میتونم بگم به یونگ سو یه حس هایی پیدا کردم..
اره...من اونو دوس دارم چون بهم اهمیت میده و حال بدم و خوبم واسش مهمه..ولی اون نمیتونه به من حسی داشته باشه...غریزشه..
حالا از زبان یونگ سو
یکماه گذشت و با یونا زندگی کردم..دلم می سوزه براش اون حق زندگی کردن داره نباید بمیره...ولی من میتونم چیکار کنم؟راستش تازگیا.انگار یونا رو دو..س..ت دارم ولی چجوری ممکنه؟ من نمیتونم کسی رو.دو. س. ت داشته باشم ..یعنی اتفاقات بدی در راهه؟
ویو یونا:
امروز از خواب بیدار شدم و دیدم یونگ سو صبحونه ی قشنگی رو برام چیده و کنارش برام نامه گذاشته
"":صبحونتو بخور می رم بیرون لباس بگیرم برای امشب...
یونا صبحونشو خورد و خونه رو تمیز کرد تا اینکه عصر شد یونگ سو اومد خونه و دید یونا خسته خوابیده رفت و.نشست و زیبایی یونا رو تماشا کرد یهو یونا از خواب پرید یونگ سو رفت سمتش
"":یونا...حالت خوبه؟
یونا یونگ سو رو.بغل کرد و هق هق گریه میکرد تا اینکه آروم شد
"":یونا چی شده،حالت خوبه؟
~:نه خوب نیستم
"":چیشده؟کسی اذیتت کرده؟
~:نه ...یونگ سو من نمیخوام بمیرم..
یونگ سو یونا رو بغل کرد و یه ب..و..س..ه.. روی گونش زد
"":من نمی زارم چیزیت شه حالا پاشو اماده شو لباسی که واست خریدمو بپوش ببین بهت میاد؟
.....
~:یونگ سو چه خوشگله!
"":،خوبه؟
~:اره
یونا و یونگ سو لباساشونو پوشیدن و اماده شدن و به سمت رستوران رفتن...(عکس اول لباس یونا و عکس دوم لباس یونگ سو(
وقتی رسیدن قسمت وی ای پی (عکس سوم قسمت وی ای وی رستوران)همه چی قشنگ چیده شده بود.اونجا نشستن و منتظر بورام.یورام و خاله ی یونا شدن تا اینکه بعد از 10 مین رسیدن
0:سلام دختر عزیزم..چقدر خوشگل شدی
~:سلام خاله.مرسی بفرمایید
|:سلام رفیق جذابم..
~:از دست تو...
/:سلام یونا..به به خواهرم چه تیپی زده
~:سلام داداشی..مرسی
همه سر میز رفتن
یونا رفت پیش یونگ سو ایستاد
| و / : یونا معرفی نمی کنی؟
~:عاام ایشون یونگ سوعه..و دو..ست...پس..ر..م..ه
فلش بک به شب قبلش
~:باید یونگ سو رو به عنوان دو..ست...پس..رم معرفی کنم چون نمیتونم بهشون بگم اون مراقبمه..البته که یکم دوسش دارم ولی مجبور هم هستم دو...ست..پس..رم معرفی کنم
پایان فلش بک
/:انتخاب خواهرمم مثه خودش عالیه
همگی خندیدن اون شب همه چی به خوبی و خوشی تمام شد..و یونا لذت برد از اینکه میتونست کنار خانوادش باشه...
صبح:یونا بیدار شد نوبت دکتر داشت اماده شد و به سمت مطب رفت یونگ سو چند کار داشت ب خاطر همین هم پیش یونا نبود ..(قرار نیست اتفاق خوبی بیفته)
شرایط 4 لایک و 3 کامنت
گایز لطفا اون یکی پیج هم فالو کنید اونجا رمان هاش.... داره و قراره رمانا شروع شه
*معجزه من*
پارت 10
یا میتونم بگم به یونگ سو یه حس هایی پیدا کردم..
اره...من اونو دوس دارم چون بهم اهمیت میده و حال بدم و خوبم واسش مهمه..ولی اون نمیتونه به من حسی داشته باشه...غریزشه..
حالا از زبان یونگ سو
یکماه گذشت و با یونا زندگی کردم..دلم می سوزه براش اون حق زندگی کردن داره نباید بمیره...ولی من میتونم چیکار کنم؟راستش تازگیا.انگار یونا رو دو..س..ت دارم ولی چجوری ممکنه؟ من نمیتونم کسی رو.دو. س. ت داشته باشم ..یعنی اتفاقات بدی در راهه؟
ویو یونا:
امروز از خواب بیدار شدم و دیدم یونگ سو صبحونه ی قشنگی رو برام چیده و کنارش برام نامه گذاشته
"":صبحونتو بخور می رم بیرون لباس بگیرم برای امشب...
یونا صبحونشو خورد و خونه رو تمیز کرد تا اینکه عصر شد یونگ سو اومد خونه و دید یونا خسته خوابیده رفت و.نشست و زیبایی یونا رو تماشا کرد یهو یونا از خواب پرید یونگ سو رفت سمتش
"":یونا...حالت خوبه؟
یونا یونگ سو رو.بغل کرد و هق هق گریه میکرد تا اینکه آروم شد
"":یونا چی شده،حالت خوبه؟
~:نه خوب نیستم
"":چیشده؟کسی اذیتت کرده؟
~:نه ...یونگ سو من نمیخوام بمیرم..
یونگ سو یونا رو بغل کرد و یه ب..و..س..ه.. روی گونش زد
"":من نمی زارم چیزیت شه حالا پاشو اماده شو لباسی که واست خریدمو بپوش ببین بهت میاد؟
.....
~:یونگ سو چه خوشگله!
"":،خوبه؟
~:اره
یونا و یونگ سو لباساشونو پوشیدن و اماده شدن و به سمت رستوران رفتن...(عکس اول لباس یونا و عکس دوم لباس یونگ سو(
وقتی رسیدن قسمت وی ای پی (عکس سوم قسمت وی ای وی رستوران)همه چی قشنگ چیده شده بود.اونجا نشستن و منتظر بورام.یورام و خاله ی یونا شدن تا اینکه بعد از 10 مین رسیدن
0:سلام دختر عزیزم..چقدر خوشگل شدی
~:سلام خاله.مرسی بفرمایید
|:سلام رفیق جذابم..
~:از دست تو...
/:سلام یونا..به به خواهرم چه تیپی زده
~:سلام داداشی..مرسی
همه سر میز رفتن
یونا رفت پیش یونگ سو ایستاد
| و / : یونا معرفی نمی کنی؟
~:عاام ایشون یونگ سوعه..و دو..ست...پس..ر..م..ه
فلش بک به شب قبلش
~:باید یونگ سو رو به عنوان دو..ست...پس..رم معرفی کنم چون نمیتونم بهشون بگم اون مراقبمه..البته که یکم دوسش دارم ولی مجبور هم هستم دو...ست..پس..رم معرفی کنم
پایان فلش بک
/:انتخاب خواهرمم مثه خودش عالیه
همگی خندیدن اون شب همه چی به خوبی و خوشی تمام شد..و یونا لذت برد از اینکه میتونست کنار خانوادش باشه...
صبح:یونا بیدار شد نوبت دکتر داشت اماده شد و به سمت مطب رفت یونگ سو چند کار داشت ب خاطر همین هم پیش یونا نبود ..(قرار نیست اتفاق خوبی بیفته)
شرایط 4 لایک و 3 کامنت
گایز لطفا اون یکی پیج هم فالو کنید اونجا رمان هاش.... داره و قراره رمانا شروع شه
۳.۹k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.