فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)P28
هیناه
من همچنان بی توجه به مردی که کنارم وایستاده بود به بیرون خیره بودم اما نگاهاش روم سنگینی میکرد برگشتم سمتشو انگار مردمک های چشمامون به هم اتصال پیدا کرد
لبخندی زد و گفت : شما واقعا بانوی زیبایی هستین
با این حرفش به خودم اومدمو چشم ازش گرفتم صدای خندش دوباره مجبورم کرد نیم نگاهی بهش بندازم..اما یه نیم نگاه وحشتناک که یعنی خفه شو.
_شما خانمِ؟!
نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفس بالایی گفتم : مین هیناه هستم
_اوو خوشبختم..منم کیم جائه گون هستم
_منم از آشنایی با شما خوشبختم آقای کیم..
_جائه گون راحت باش
در اصل ناراحت بودم و اصلا خوشبخت نبودم ، با صدای تهیونگ که اسممو صدا زد سریع برگشتم سمتش
برای اینکه از شر نگاه های معذب کننده این مرد خلاص بشم سریع از بازوی تهیونگ چسبیدم اما مرد با دیدن تهیونگ اسمشو صدا زد و دوتایی همو بغل کردن
تعجب کرده بودم همو میشناسن ؟!
_خیلی وقته ندیدمت تهیونگ چخبر رفیق؟
_رفیق ؟!
با صدای بلندی این کلمه رو گفتم و پشت بندش نگاهمو دوختم به تهیونگ ، اون مرده وراج تعریف کرد که با تهیونگ چندین سالِ که دوستن و من تعجب کرده بودم آدمی با اخلاقیات تهیونگ چطوری میتونه همچین کسیو تحمل کنه .
_خب دیگه من باید برم
تو دلم از خدا تشکر کردم
_کجا پسر ؟
_باید تا شب برگردم سئول کارای مهمی دارم
جائه گون نگاهی بهم کرد و با لبخندی گفت : از آشنایی باهاتون بسیار خوشحال شدم بانوی زیبا
لبخندی تحویلش دادمو گفتم : منم همینطور
بالاخره رفت و منو تهیونگ باهم تنها شدیم ، تازه یاده گوشیم افتادم کجا بود ؟
_تهیونگ گوشیم...
از جیب شلوارش گوشی رو بیرون آورد و مقابلم گرفت ، از دستش گرفتمو زیر لب ممنون ریزی گفتم.
وقتی روشنش کردم سیلی از پیاما و تماس ها متعجبم کرد.
همشونم از طرف یتسه و مامان بود.
به یتسه پیام دادم که حالم خوبه نگران نباشن بعدشم گوشیو خاموش کردم
منتظر به تهیونگ زل زدم ، خسته و کلافه به نظر میومد
از گوشه چشم نگام کرد و گفت : چیزی میخوای بگی ؟
_میای یه چیزی بخوریم
_من خستم میرم استراحت کنم خودت هرکاری میکنی بکن
لحنشو دوس نداشتم اخم کردم و رفتم سمت سالن کافه جمعیت کم شده بود و این عالی بود واسه ریلکس کردن.
سمت یکی از میزای دو نفره رفتم و صندلیش رو عقب کشیدمو نشستم ،، سفارشامم دادم تصمیم گرفتم تا گارسون سفارشات رو بیاره گشتی تو گوشی بزنم ، سرم تو گوشی بود که صدایی باعث تعجبم شد
_همراه نمیخواین خانم ؟
این صدا.. آشناست..نه..میشناسمش..واقعا خودشه؟ صداش .
سرمو آوردم بالا بعده چند سال باهاش چشم تو چشم شدم..همش یه جمله تو سرم و چرخ میخورد..واقعا خودتی ؟ یا من باز به اون دوران برگشتم ؟ چشمامون گره خورد به هم منی که فکر میکردم میکردم اگر ازش چشم بگیرم دوباره میره از پیشم..اما این حسو داشتم به زور سرکوب میکردم ، انگار زمان برای لحظه ای وایستاد..چقدر عوض شده بود چان سو..اخمامو کشیدم تو هم و خواستم بلند بشم که صندلیم رو گرفت و نزاشت .
_چیکار میکنید آقای محترم ؟
_هیناه میخوام باهات حرف بزنم
گره ابرو هام بیشتر شد اما لبخندی زدمو گفتم : من با کسی که نمیشناسم چه حرفی میتونم داشته باشم ؟
_هیناه
_برو کنار من حرفی ندارم
کشید کنار اما پشت سرم راه افتاد
_هیناه باید گوش کنی بهم
چند سال از عمره من بخاطر غم و غصه ای که از طرفش خوردم هدر رفته بود و الان باید بهش گوش میدادم ؟ چرا ؟ نکنه بازم من کسی بودم که قضاوتش کرده بود ؟
بی اهمیت بهش رفتم سمت آسانسور تند تند دکمه طبقهای که اتاق اونجا بود رو فشار میدادم تا درش بسته بشه اما تا بسته بشه چان سو هم وارد آسانسور شد.
من همچنان بی توجه به مردی که کنارم وایستاده بود به بیرون خیره بودم اما نگاهاش روم سنگینی میکرد برگشتم سمتشو انگار مردمک های چشمامون به هم اتصال پیدا کرد
لبخندی زد و گفت : شما واقعا بانوی زیبایی هستین
با این حرفش به خودم اومدمو چشم ازش گرفتم صدای خندش دوباره مجبورم کرد نیم نگاهی بهش بندازم..اما یه نیم نگاه وحشتناک که یعنی خفه شو.
_شما خانمِ؟!
نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفس بالایی گفتم : مین هیناه هستم
_اوو خوشبختم..منم کیم جائه گون هستم
_منم از آشنایی با شما خوشبختم آقای کیم..
_جائه گون راحت باش
در اصل ناراحت بودم و اصلا خوشبخت نبودم ، با صدای تهیونگ که اسممو صدا زد سریع برگشتم سمتش
برای اینکه از شر نگاه های معذب کننده این مرد خلاص بشم سریع از بازوی تهیونگ چسبیدم اما مرد با دیدن تهیونگ اسمشو صدا زد و دوتایی همو بغل کردن
تعجب کرده بودم همو میشناسن ؟!
_خیلی وقته ندیدمت تهیونگ چخبر رفیق؟
_رفیق ؟!
با صدای بلندی این کلمه رو گفتم و پشت بندش نگاهمو دوختم به تهیونگ ، اون مرده وراج تعریف کرد که با تهیونگ چندین سالِ که دوستن و من تعجب کرده بودم آدمی با اخلاقیات تهیونگ چطوری میتونه همچین کسیو تحمل کنه .
_خب دیگه من باید برم
تو دلم از خدا تشکر کردم
_کجا پسر ؟
_باید تا شب برگردم سئول کارای مهمی دارم
جائه گون نگاهی بهم کرد و با لبخندی گفت : از آشنایی باهاتون بسیار خوشحال شدم بانوی زیبا
لبخندی تحویلش دادمو گفتم : منم همینطور
بالاخره رفت و منو تهیونگ باهم تنها شدیم ، تازه یاده گوشیم افتادم کجا بود ؟
_تهیونگ گوشیم...
از جیب شلوارش گوشی رو بیرون آورد و مقابلم گرفت ، از دستش گرفتمو زیر لب ممنون ریزی گفتم.
وقتی روشنش کردم سیلی از پیاما و تماس ها متعجبم کرد.
همشونم از طرف یتسه و مامان بود.
به یتسه پیام دادم که حالم خوبه نگران نباشن بعدشم گوشیو خاموش کردم
منتظر به تهیونگ زل زدم ، خسته و کلافه به نظر میومد
از گوشه چشم نگام کرد و گفت : چیزی میخوای بگی ؟
_میای یه چیزی بخوریم
_من خستم میرم استراحت کنم خودت هرکاری میکنی بکن
لحنشو دوس نداشتم اخم کردم و رفتم سمت سالن کافه جمعیت کم شده بود و این عالی بود واسه ریلکس کردن.
سمت یکی از میزای دو نفره رفتم و صندلیش رو عقب کشیدمو نشستم ،، سفارشامم دادم تصمیم گرفتم تا گارسون سفارشات رو بیاره گشتی تو گوشی بزنم ، سرم تو گوشی بود که صدایی باعث تعجبم شد
_همراه نمیخواین خانم ؟
این صدا.. آشناست..نه..میشناسمش..واقعا خودشه؟ صداش .
سرمو آوردم بالا بعده چند سال باهاش چشم تو چشم شدم..همش یه جمله تو سرم و چرخ میخورد..واقعا خودتی ؟ یا من باز به اون دوران برگشتم ؟ چشمامون گره خورد به هم منی که فکر میکردم میکردم اگر ازش چشم بگیرم دوباره میره از پیشم..اما این حسو داشتم به زور سرکوب میکردم ، انگار زمان برای لحظه ای وایستاد..چقدر عوض شده بود چان سو..اخمامو کشیدم تو هم و خواستم بلند بشم که صندلیم رو گرفت و نزاشت .
_چیکار میکنید آقای محترم ؟
_هیناه میخوام باهات حرف بزنم
گره ابرو هام بیشتر شد اما لبخندی زدمو گفتم : من با کسی که نمیشناسم چه حرفی میتونم داشته باشم ؟
_هیناه
_برو کنار من حرفی ندارم
کشید کنار اما پشت سرم راه افتاد
_هیناه باید گوش کنی بهم
چند سال از عمره من بخاطر غم و غصه ای که از طرفش خوردم هدر رفته بود و الان باید بهش گوش میدادم ؟ چرا ؟ نکنه بازم من کسی بودم که قضاوتش کرده بود ؟
بی اهمیت بهش رفتم سمت آسانسور تند تند دکمه طبقهای که اتاق اونجا بود رو فشار میدادم تا درش بسته بشه اما تا بسته بشه چان سو هم وارد آسانسور شد.
۲.۸k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.