تصورش هم زنده به گورم میکند..
تصورش هم زنده به گورم میکند..
هوایِ داغِ جنوب..
لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ غواصی..
درست تا زیرلبت را محکم پوشانده..
دست و پاهای بسته..
کنارِ رفقایِ جوان،
اما..
تنهایِ تنها..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..
بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..
دستهای بسته ات را تکان میدهی..
هوا برای نفس کشیدن نیست..
اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.. اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..
دلت نفس میخواهد..
فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..
خدایا..
کی تمام میشود..
صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..
کاش دستانت را محکم نمی بست..
حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..
نه نفس..
نه دستانی باز، برایِ جان دادن..
گرما و گرما و گرما..
خدایا دلم مردن میخواهد..
چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!! .
آخ..
تصورش هم زنده به گورم میکند
چه خوب موقع آمدید....
تصورکنید ادم دستش بسته باشه ونتونه خاکهارو ازصورتش کنار بزنه..!
هوایِ داغِ جنوب..
لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ غواصی..
درست تا زیرلبت را محکم پوشانده..
دست و پاهای بسته..
کنارِ رفقایِ جوان،
اما..
تنهایِ تنها..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..
بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..
دستهای بسته ات را تکان میدهی..
هوا برای نفس کشیدن نیست..
اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.. اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..
دلت نفس میخواهد..
فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..
خدایا..
کی تمام میشود..
صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..
کاش دستانت را محکم نمی بست..
حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..
نه نفس..
نه دستانی باز، برایِ جان دادن..
گرما و گرما و گرما..
خدایا دلم مردن میخواهد..
چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!! .
آخ..
تصورش هم زنده به گورم میکند
چه خوب موقع آمدید....
تصورکنید ادم دستش بسته باشه ونتونه خاکهارو ازصورتش کنار بزنه..!
۱.۷k
۲۵ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.