کفش هایی نسبتاً ساده، دکمه ی پیراهنم آزاد
کفش هایی نسبتاً ساده، دکمه ی پیراهنم آزاد
در خیابان های بالا شهر،این تفکر مملو از فریاد
کودکان را شعر باید گفت،در خیابان فقر ممنوع است
عاشقان آهسته هم بازی،انتهای کوچه ی بن بست
در خیالم هم قدم بودم،با تو از تجریش تا دربند
ناگهان یک بوق ناهنجار،من به بیداری دهد پیوند
کوله ای بر دوش و دانشجو،ناله های چاووشی در سر
این پیاده مات و سرگردان، عاشقی از پیش عاشق تر
دیده ها را پاک باید داشت، عینکم با شال تو خوب است
من تو را دعوت به یک بازی، انتهای کوچه ی بن بست
شاید از آن گوشی خاموش،یک قرار سبز روزی داشت
میشود با خنده ات گاهی،نو بهاری در زمستان کاشت
کفشهایم نسبتاً ساده،با قدم های کج و گیجم
من به دور وقت دلتنگی، ساعت و تقویم میپیچم
در خیابان های بالا شهر،این تفکر مملو از فریاد
کودکان را شعر باید گفت،در خیابان فقر ممنوع است
عاشقان آهسته هم بازی،انتهای کوچه ی بن بست
در خیالم هم قدم بودم،با تو از تجریش تا دربند
ناگهان یک بوق ناهنجار،من به بیداری دهد پیوند
کوله ای بر دوش و دانشجو،ناله های چاووشی در سر
این پیاده مات و سرگردان، عاشقی از پیش عاشق تر
دیده ها را پاک باید داشت، عینکم با شال تو خوب است
من تو را دعوت به یک بازی، انتهای کوچه ی بن بست
شاید از آن گوشی خاموش،یک قرار سبز روزی داشت
میشود با خنده ات گاهی،نو بهاری در زمستان کاشت
کفشهایم نسبتاً ساده،با قدم های کج و گیجم
من به دور وقت دلتنگی، ساعت و تقویم میپیچم
۱.۱k
۳۱ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.