مسجدی کنارمشروب فروشی قرارداشتوامام جماعت آن مسجددرخطبه ه
مسجدی کنارمشروب فروشی قرارداشتوامام جماعت آن مسجددرخطبه هایش هرروزدعامیکردخداوندا زلزله ای بفرست تااین میخانه ویران شود، روزی زلزله آمدودیوارمسجدروی میخانه فروریخت ومیخانه ویران شد صاحب میخانه نزدامام جماعت رفت وگفت تودعاکردی میخانه من ویران شد پس باید خسارتش رابدهی ،امام جماعت گفت مگردیوانه شدی مگرمیشود بادعای من زلزله بیاید میخانه ات خراب شود،پس هردو نزدقاضی رفتند، قاضی باشنیدن ماجرا گفت درعجبم که صاحب میخانه به خدای توایمان دارد ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری !!! صادق هدایت
۴۳۸
۰۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.