می خواهم از این آینه ها خانه بسازم...
می خواهم از این آینه ها خانه بسازم...
یک خانه برای تو جداگانه بسازم!
یک خانه ی صحرایی بی سقفِ پُر از گُل...
با دور نمای پَر پروانه بسازم!
من در بزنم ، باز کنی ، از تو بپرسم...
آماده ای از خوابِ تو افسانه بسازم؟
هر صبح مربّای غزل ، ظرف عسل ، من...
با نانِ تن داغِ تو صبحانه بسازم!
شاید به سرم زد ، سرِ ظهری ، دم عصری...
در گوشه ی آن مزرعه میخانه بسازم!
وقتی که تو گنجشکِ منی ، من بپرم باز...
یک لانه به ابعادِ دو دیوانه بسازم!
می ترسم از آن روز، خرابم کنی و من...
از خانه ی آبادِ تو ویرانه بسازم...!!!
یک خانه برای تو جداگانه بسازم!
یک خانه ی صحرایی بی سقفِ پُر از گُل...
با دور نمای پَر پروانه بسازم!
من در بزنم ، باز کنی ، از تو بپرسم...
آماده ای از خوابِ تو افسانه بسازم؟
هر صبح مربّای غزل ، ظرف عسل ، من...
با نانِ تن داغِ تو صبحانه بسازم!
شاید به سرم زد ، سرِ ظهری ، دم عصری...
در گوشه ی آن مزرعه میخانه بسازم!
وقتی که تو گنجشکِ منی ، من بپرم باز...
یک لانه به ابعادِ دو دیوانه بسازم!
می ترسم از آن روز، خرابم کنی و من...
از خانه ی آبادِ تو ویرانه بسازم...!!!
۲.۱k
۱۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.