به نام خدای خوبی ها
به نام خدای خوبی ها
برای شهرام محمدی:
به کم چیزی گواهی نداد... بخوانیدش شهید!
این کارگر کاری کرد کارستان...!
وقتی مهربانی و غیرت، تردید دلبستگی به زندگی را بی لحظه ای درنگ با قاطعیت کنار میزند؛ می شود نشان داد خوبیهایی که گمان می کرده ایم مرده اند هنوز آتش زیر خاکسترند و بیقرار یک جرقه!
جرقه ای که شاید همین آتش سوزی پتروشیمی مارون باشد.
بی شک همین زیبا زیستن هاست که کارون و مارون را با خون هم قافیه کرده و همزاد.
شهرام عزیز چنان ساده و رها و آرام،شاه خوددوستی را رام دیگردوستی کردی که موج انفجار مهربانی ات، هیچ قلب مهرشناسی را بی لرزه و هیچ چشم قدرشناسی را بی باران و هیچ دست واژه شناسی را بی اثر نگذاشت...
اینگونه باید طوفان به راه انداخت... آرام و مهربان...
بودن در گرمای ماهشهر عمیقاً آنجایی ت کرده بود...
دلت و اندیشه ات مثل ماه نیلی و زلال شده...
در ماهِ به این ماهی، چه صمیمی و با صفا رفتی...
دلم از زیبایی رفتنت میخندد، چشمم گریه میکند ،عقلم متحیر می شود و احساسم با تمام وجود می ستاید و دستم می نویسد... نه به قدر تو که به اندازه خودم!
چه خوب می شود که با مردانه مردن این همه ارزش را زنده و یادآوری کنی... چه غمی... چه شوری... چه حسی...
اینجاست که خدا پز آدمهایش را به فرشته ها می دهد...
اینجاست که فرشته ها حقانیت سجده شان را هزار باره مؤید می بینند...
خاک خوزستان را باید به حق سجده گاه فرشتگان دانست!
***
ریز علی پیراهنش را فدا کرد و تو وجودت را...
ریزعلی می خواست بگوید: اهای فهمیده ام که کوه ریزش کرده شما هم بفهمید!
و تو خواستی: دیگران آتش را آنگونه که تو لمس کرده ای نفهمند!
آری تاریخ تکرار میشود...
ولی بزرگ می شود و تکرار میشود؛
کامل می شود و تکرار میشود.
از آتش به گلستان رسیدن ایمانی میخواهد شبیه ایمان ابراهیم...
حالا می فهمم "دوست خدا بودن" لازمه اش "دوست بنده خدا بودن" است.
ایمان ابراهیم را چهار پرنده فولادی کرد و یقین تو را هزار هزار کبوتری که پیکرهایشان شد ذرات خاکی که تو از آن روییدی و در آن رشید شدی...
گلستان ابراهیم شد یاس و سنبل و اقاقی و نسترن،
و گلستان تو شد بهترین جای باور و قلب و اندیشه ی آدمهای مارون و ایران و هرکجا که خبر نمایش انسانیتت بپیچد!
تو سوختی و از خاکسترت ایثار و انسانیت و مردانگی رویید؛
این واژه های مهجور کم پدر ندارد در این سرزمین تافته!
حالا می شود فهمید که ققنوس افسانه نیست.
باید صفحه تعریف واژه "ایثار" لغت نامه ها را برد و گذاشت روی کوه سردک،تا هرکس برای خواندنش رفت ببیند دنیا از چشم ایثار چه حقیر می نماید. به آنجا که برسی همه ی آینه ها شکسته است...
وقتی از کنار دست ایثار به شهرنگاه کنی نه خانه می بینی، نه ماشین و نه کارخانه؛ نه همسرت را میبینی نه چهار فرزندت را، و نه مادرت را... و نه دلت لک میزند که ببینی بعد از دوازده روز که برگردی خانه بچه چهار ماهه ات چه کلمه جدیدی یاد گرفته؟
آنجا فقط صدای قصه زندگی آدم ها را میشنوی، قصه هایی که دلت نمی آید "من" خرابشان کند...
از آنجا به قونیه که بروی با دست پر برمی گردی... چراغ هم که به دست نگیری انسان پیدا می کنی...
از آنجا می شود پل زد به سرزمین اسطوره ها....اسطوره ایی که حتی اگر کشته شوند هم نمی میرند...
یکی با آتش پل میزند یکی با آب و دیگری با پرواز...
***
آدم هایی که خیلی می ارزند دوبار به دنیا می آیند یکبار با تولدشان و یک بار با مرگشان...!
تولد ابدی ات مبارک اسطوره شهرام...
ح. لیرابی گله ـ خوزستانیه مقیم اصفهان
برای شهرام محمدی:
به کم چیزی گواهی نداد... بخوانیدش شهید!
این کارگر کاری کرد کارستان...!
وقتی مهربانی و غیرت، تردید دلبستگی به زندگی را بی لحظه ای درنگ با قاطعیت کنار میزند؛ می شود نشان داد خوبیهایی که گمان می کرده ایم مرده اند هنوز آتش زیر خاکسترند و بیقرار یک جرقه!
جرقه ای که شاید همین آتش سوزی پتروشیمی مارون باشد.
بی شک همین زیبا زیستن هاست که کارون و مارون را با خون هم قافیه کرده و همزاد.
شهرام عزیز چنان ساده و رها و آرام،شاه خوددوستی را رام دیگردوستی کردی که موج انفجار مهربانی ات، هیچ قلب مهرشناسی را بی لرزه و هیچ چشم قدرشناسی را بی باران و هیچ دست واژه شناسی را بی اثر نگذاشت...
اینگونه باید طوفان به راه انداخت... آرام و مهربان...
بودن در گرمای ماهشهر عمیقاً آنجایی ت کرده بود...
دلت و اندیشه ات مثل ماه نیلی و زلال شده...
در ماهِ به این ماهی، چه صمیمی و با صفا رفتی...
دلم از زیبایی رفتنت میخندد، چشمم گریه میکند ،عقلم متحیر می شود و احساسم با تمام وجود می ستاید و دستم می نویسد... نه به قدر تو که به اندازه خودم!
چه خوب می شود که با مردانه مردن این همه ارزش را زنده و یادآوری کنی... چه غمی... چه شوری... چه حسی...
اینجاست که خدا پز آدمهایش را به فرشته ها می دهد...
اینجاست که فرشته ها حقانیت سجده شان را هزار باره مؤید می بینند...
خاک خوزستان را باید به حق سجده گاه فرشتگان دانست!
***
ریز علی پیراهنش را فدا کرد و تو وجودت را...
ریزعلی می خواست بگوید: اهای فهمیده ام که کوه ریزش کرده شما هم بفهمید!
و تو خواستی: دیگران آتش را آنگونه که تو لمس کرده ای نفهمند!
آری تاریخ تکرار میشود...
ولی بزرگ می شود و تکرار میشود؛
کامل می شود و تکرار میشود.
از آتش به گلستان رسیدن ایمانی میخواهد شبیه ایمان ابراهیم...
حالا می فهمم "دوست خدا بودن" لازمه اش "دوست بنده خدا بودن" است.
ایمان ابراهیم را چهار پرنده فولادی کرد و یقین تو را هزار هزار کبوتری که پیکرهایشان شد ذرات خاکی که تو از آن روییدی و در آن رشید شدی...
گلستان ابراهیم شد یاس و سنبل و اقاقی و نسترن،
و گلستان تو شد بهترین جای باور و قلب و اندیشه ی آدمهای مارون و ایران و هرکجا که خبر نمایش انسانیتت بپیچد!
تو سوختی و از خاکسترت ایثار و انسانیت و مردانگی رویید؛
این واژه های مهجور کم پدر ندارد در این سرزمین تافته!
حالا می شود فهمید که ققنوس افسانه نیست.
باید صفحه تعریف واژه "ایثار" لغت نامه ها را برد و گذاشت روی کوه سردک،تا هرکس برای خواندنش رفت ببیند دنیا از چشم ایثار چه حقیر می نماید. به آنجا که برسی همه ی آینه ها شکسته است...
وقتی از کنار دست ایثار به شهرنگاه کنی نه خانه می بینی، نه ماشین و نه کارخانه؛ نه همسرت را میبینی نه چهار فرزندت را، و نه مادرت را... و نه دلت لک میزند که ببینی بعد از دوازده روز که برگردی خانه بچه چهار ماهه ات چه کلمه جدیدی یاد گرفته؟
آنجا فقط صدای قصه زندگی آدم ها را میشنوی، قصه هایی که دلت نمی آید "من" خرابشان کند...
از آنجا به قونیه که بروی با دست پر برمی گردی... چراغ هم که به دست نگیری انسان پیدا می کنی...
از آنجا می شود پل زد به سرزمین اسطوره ها....اسطوره ایی که حتی اگر کشته شوند هم نمی میرند...
یکی با آتش پل میزند یکی با آب و دیگری با پرواز...
***
آدم هایی که خیلی می ارزند دوبار به دنیا می آیند یکبار با تولدشان و یک بار با مرگشان...!
تولد ابدی ات مبارک اسطوره شهرام...
ح. لیرابی گله ـ خوزستانیه مقیم اصفهان
۱۲.۹k
۲۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.