درد دل که می کنی... انگار،
درد دل که می کنی... انگار،
ضعف هایت را، دردهایت را، غم هایت را،
میگذاری توی سینی،
و تعارف می کنی که هرکدام را که می خواهند، بردارند;
تیز کنند...
تیغ کنند...
و بزنند به روحت...
و باز تو می مانی و همان درد دلها بهمراه زخم های تازه...
ضعف هایت را، دردهایت را، غم هایت را،
میگذاری توی سینی،
و تعارف می کنی که هرکدام را که می خواهند، بردارند;
تیز کنند...
تیغ کنند...
و بزنند به روحت...
و باز تو می مانی و همان درد دلها بهمراه زخم های تازه...
۸۶۰
۲۲ آذر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.