٫٫۲پست و فصل
٫٫۲پست و فصل
بسم الله الرحمن الرحیم
نیشام-نع ...
همین طوری که داشتم به حرفای مهرداد فکرمی کردم گفتم :
-چرا ن ؟... به نظرم فکر خوبیه ...
نیشام- نظرت گوه خورد با تو ...
-چرا فک می کنی من یا نظرم باید تو رو بخوریم عزیزمـــــــــــــــم؟
قشنگ ضایع بود نیشام دلش می خواد جرم بده ... ولی ما چاره دیگه ای نداریم ...
- ببین نیشام خودت خوب می دونی راه دیگه ای نداریم .... من یه مرتبه کنکور گند زدم .... و من مث همیشه که تو یه چی شکست می خورم دیگه نمی تونم اون کار و دوباره تو همون محیط و مکان انجام بدم ..... پس یا نباید درس بخونم یا باید یه جا دیگه ادامه تحصیل بدم ... می فهمی که؟
فک کنم این کسخل گریش گرفته چون صداش می لرزه ...
نیشام- آخه من بدون تو چی بکنم ؟ تو بری یه کشور غریب یه اتفاقی برات بیوفته من چه غلطی کنم آخه ...
-من قربونت برم آجی ... ولی کمتر زر بزن ... نمی رم که بمیرم
نیشام یه پس گردنی مهمونم کردو بهم گفت :
نیشام- احساساتتم خرکیه ... نه به اون قربونت برم نه به اون کمتر زر بزنت ...
- پفــــــــــــــــــــــــ ....
مهرداد که تا الان لال مونی گرفته بود و مث بز به مانگا می کرد گف-
مهرداد -نیشام خانوم خب راس میگه بچه ... شما راه دیگه ای داری؟
نیشام - هیچ به این فک کردین یه دختربیست و خورده ای ساله مهر طلاق و باید چی بکنه ؟ ها ؟
- نیشام من این چیزا رو نمی فهمم من فقط آینده و درسم مهمه ...
نیشام که دیگه از دستم کلافه شده بود گف:
نیشام- من دیگه نمی دنم ولی وقتی ازدواج کنی مامان بابا دیگه بهت پول نمی دن که ... خب می گن بچه شوور داره پول می خواد چی کار...
-نمی دونم شاید کارکردم
مهرداد - فک کنم راتین به یه منشی تو شرکتش نیاز داره... چون منشیش و اخراج کرده بود ... ولی حالا نمی دونم ...
نیشام- خو اون که همیشه نمی تونه اونجا باشه ... باید درس بخونه ها ...
مهرداد- می تونه برا شرکتش دو تا منشی بگیره و شیفتی کار کنن..
- اهوم ... خوبه ...بهتره بریم تو
این و گفتم و از جام بلند شدم اونام پش سرم راه افتادن و از کنار استخر رد شدیم و رسیدیم به خونه ... در و وا کردم مامان داشت تو آشپز خونه کاراشو می کرد ... بابا هم داشت بی بی سی ش رو می دید ... با اینکه بدم میاد از اخبار ولی بی بی سی بعضی اخباراش باحاله ....
مهرداد یه نگاه به بابام کرد و گف :
- کیاوش خان دیگه ساعت ده شده بهتره من برم کاری نداید؟
قبل از اینکه بابا حرفی بزنه مامان گف :
مامان - ینی چی پسرم ... صب کن ... بزار چاییم دم بکشه ... بیارم بخوریم
مهرداد - مامان زرشام ... مادر خونه تنهاس ... بهتره زود تر برم خونه ... یه وقت دیگه خدمت می رسیم ...
مامان - هر جور خودت می دونی پسرم
مهرداد - پس خدافظ ...
بابا - خدافظ پسرم ... مراقب باش
مامان - سلامم و به آرزو جون برسون
آرزو مادر مهردادِ
مهرداد - چشم ...حتما ...خدانگه دار
اینو گفت و در رو بازکرد و رف ... نیشامم تا دم در حیاط همراهیش کرد ... به مامان بابا شب بخیر گفتم و رفتم بالا تو اتاقم
رفتم رو تخت دراز کشیدم ... من چرا خوابم نمی بره ... اه
خب خواب و ولش یه زره از خودم بگم ...من لیشام یزدان پور ... دختر بابام ... یه جورایی ته تقاریم دیگه ... یه خواهر دارم که پن سال ازم بزرگ تره و دو ماهه نامزد کرده همین مهی خودمون ... من یه جوریی بی رنگم ... پوست ... : سفید
مو ... : سفید
مژه ... : سفید
ابرو ... : سفید
ولی چشام آبیه ... ولی بعضی اوقات به صورتی یا قرمز میزنه ... بعضی اوقات از این همه بی رنگی خسته می شم ... مامانم می گه مادر بزرگش مث من بوده ... ینی یه جورایی این یه بیماری ارثیه ... اسمشم ( آلبینیسم ) یا ( زالی ) که ماهایی که این بیماری رو داریم رنگدانه ملانین و نداریم ... ینی بدنمون نمی سازتش ... چون چشامون رنگش خیلی کمه رگ های خونیش بیشتر نشون می ده و بعضی وقتا یا صورتی یا قرمز میشه ... که خوب برا من کمتر پیش میاد که قرمز شه ... و من همیشه باید عینکمو تو افتاب بزنم ...
.... ٫٫۳فصل و پست
«بسم الله الرحمن الرحیم»
اوکی ... می ونم خیلی فک زدم پ بهتره کپم و بزارم .....
.
.
.
.
.
.
.
.
مامان زرشام : لیشـــــــــ...ــــــام .... بلند شو دیگه دختر ... دختره درس که نمی خونه هیچ ... یه زره اتاقشم تمیز نمی کنه .... نگا ترو خدا.... ساعت از ۱۲گذشته اینم کپشو گذاشته .... خاک به سرم نکنه مریضی.... پریضی گرفته باشه .... ای خدا منو بکش
- مامانی ... مرگ نیشام بس کن ... بزار یه دو مین بخابیم ...
بعد این که اینو گفتم ملافرو کشیدم سرم ...یهو یخ کردم ...جیغ زدم ـ نیشام بیشعــــــــــــــــوووووووور ...
چش بسته مطمعن بودم کار خود عوضیش بوده
بسم الله الرحمن الرحیم
نیشام-نع ...
همین طوری که داشتم به حرفای مهرداد فکرمی کردم گفتم :
-چرا ن ؟... به نظرم فکر خوبیه ...
نیشام- نظرت گوه خورد با تو ...
-چرا فک می کنی من یا نظرم باید تو رو بخوریم عزیزمـــــــــــــــم؟
قشنگ ضایع بود نیشام دلش می خواد جرم بده ... ولی ما چاره دیگه ای نداریم ...
- ببین نیشام خودت خوب می دونی راه دیگه ای نداریم .... من یه مرتبه کنکور گند زدم .... و من مث همیشه که تو یه چی شکست می خورم دیگه نمی تونم اون کار و دوباره تو همون محیط و مکان انجام بدم ..... پس یا نباید درس بخونم یا باید یه جا دیگه ادامه تحصیل بدم ... می فهمی که؟
فک کنم این کسخل گریش گرفته چون صداش می لرزه ...
نیشام- آخه من بدون تو چی بکنم ؟ تو بری یه کشور غریب یه اتفاقی برات بیوفته من چه غلطی کنم آخه ...
-من قربونت برم آجی ... ولی کمتر زر بزن ... نمی رم که بمیرم
نیشام یه پس گردنی مهمونم کردو بهم گفت :
نیشام- احساساتتم خرکیه ... نه به اون قربونت برم نه به اون کمتر زر بزنت ...
- پفــــــــــــــــــــــــ ....
مهرداد که تا الان لال مونی گرفته بود و مث بز به مانگا می کرد گف-
مهرداد -نیشام خانوم خب راس میگه بچه ... شما راه دیگه ای داری؟
نیشام - هیچ به این فک کردین یه دختربیست و خورده ای ساله مهر طلاق و باید چی بکنه ؟ ها ؟
- نیشام من این چیزا رو نمی فهمم من فقط آینده و درسم مهمه ...
نیشام که دیگه از دستم کلافه شده بود گف:
نیشام- من دیگه نمی دنم ولی وقتی ازدواج کنی مامان بابا دیگه بهت پول نمی دن که ... خب می گن بچه شوور داره پول می خواد چی کار...
-نمی دونم شاید کارکردم
مهرداد - فک کنم راتین به یه منشی تو شرکتش نیاز داره... چون منشیش و اخراج کرده بود ... ولی حالا نمی دونم ...
نیشام- خو اون که همیشه نمی تونه اونجا باشه ... باید درس بخونه ها ...
مهرداد- می تونه برا شرکتش دو تا منشی بگیره و شیفتی کار کنن..
- اهوم ... خوبه ...بهتره بریم تو
این و گفتم و از جام بلند شدم اونام پش سرم راه افتادن و از کنار استخر رد شدیم و رسیدیم به خونه ... در و وا کردم مامان داشت تو آشپز خونه کاراشو می کرد ... بابا هم داشت بی بی سی ش رو می دید ... با اینکه بدم میاد از اخبار ولی بی بی سی بعضی اخباراش باحاله ....
مهرداد یه نگاه به بابام کرد و گف :
- کیاوش خان دیگه ساعت ده شده بهتره من برم کاری نداید؟
قبل از اینکه بابا حرفی بزنه مامان گف :
مامان - ینی چی پسرم ... صب کن ... بزار چاییم دم بکشه ... بیارم بخوریم
مهرداد - مامان زرشام ... مادر خونه تنهاس ... بهتره زود تر برم خونه ... یه وقت دیگه خدمت می رسیم ...
مامان - هر جور خودت می دونی پسرم
مهرداد - پس خدافظ ...
بابا - خدافظ پسرم ... مراقب باش
مامان - سلامم و به آرزو جون برسون
آرزو مادر مهردادِ
مهرداد - چشم ...حتما ...خدانگه دار
اینو گفت و در رو بازکرد و رف ... نیشامم تا دم در حیاط همراهیش کرد ... به مامان بابا شب بخیر گفتم و رفتم بالا تو اتاقم
رفتم رو تخت دراز کشیدم ... من چرا خوابم نمی بره ... اه
خب خواب و ولش یه زره از خودم بگم ...من لیشام یزدان پور ... دختر بابام ... یه جورایی ته تقاریم دیگه ... یه خواهر دارم که پن سال ازم بزرگ تره و دو ماهه نامزد کرده همین مهی خودمون ... من یه جوریی بی رنگم ... پوست ... : سفید
مو ... : سفید
مژه ... : سفید
ابرو ... : سفید
ولی چشام آبیه ... ولی بعضی اوقات به صورتی یا قرمز میزنه ... بعضی اوقات از این همه بی رنگی خسته می شم ... مامانم می گه مادر بزرگش مث من بوده ... ینی یه جورایی این یه بیماری ارثیه ... اسمشم ( آلبینیسم ) یا ( زالی ) که ماهایی که این بیماری رو داریم رنگدانه ملانین و نداریم ... ینی بدنمون نمی سازتش ... چون چشامون رنگش خیلی کمه رگ های خونیش بیشتر نشون می ده و بعضی وقتا یا صورتی یا قرمز میشه ... که خوب برا من کمتر پیش میاد که قرمز شه ... و من همیشه باید عینکمو تو افتاب بزنم ...
.... ٫٫۳فصل و پست
«بسم الله الرحمن الرحیم»
اوکی ... می ونم خیلی فک زدم پ بهتره کپم و بزارم .....
.
.
.
.
.
.
.
.
مامان زرشام : لیشـــــــــ...ــــــام .... بلند شو دیگه دختر ... دختره درس که نمی خونه هیچ ... یه زره اتاقشم تمیز نمی کنه .... نگا ترو خدا.... ساعت از ۱۲گذشته اینم کپشو گذاشته .... خاک به سرم نکنه مریضی.... پریضی گرفته باشه .... ای خدا منو بکش
- مامانی ... مرگ نیشام بس کن ... بزار یه دو مین بخابیم ...
بعد این که اینو گفتم ملافرو کشیدم سرم ...یهو یخ کردم ...جیغ زدم ـ نیشام بیشعــــــــــــــــوووووووور ...
چش بسته مطمعن بودم کار خود عوضیش بوده
۲۱۸.۶k
۲۱ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.