ای زده مطرب غمت دردل ما ترانه ای در
ای زده مطرب غمت دردل ما ترانه ای در دل و در دماغ جان جسته زتو فسانه ای
چون خیال خوش دمت، از سوی غیب در دمد ز آتش عشق برجهد تا بفلک زبانه ای
زهره عشق چون بزد، پنجه خود در آب و گل قامت ما چو چنگ شد سینه ما چغانه ای
آهوی لنگ چون جهد، از کف شیر شرزه ای چون برهد ز باز جان، قالب چون سمانه ای
ای گل و ای بهار جان، وی می و ای خمار جان شاه و یگانه او بود،کز تو خورد یگانه ای
از دهش و عطای تو، فقر فقیر فخر شد تا که نماند مرگ را بر فقرا دهانه ای
لطف و عطا و رحمتت، طبل وصال می زند گر نکند وصال تو، بار دگر بهانه ای
روزه مریم مرا،خوان مسیحیت نوا تر کنم از فرات تو، امشب خشک نانه ای
...
خامش کن اگر سرت، خارش نطق می دهد هست برای جعد تو صبر گزیده شانه ای
مولانا
چون خیال خوش دمت، از سوی غیب در دمد ز آتش عشق برجهد تا بفلک زبانه ای
زهره عشق چون بزد، پنجه خود در آب و گل قامت ما چو چنگ شد سینه ما چغانه ای
آهوی لنگ چون جهد، از کف شیر شرزه ای چون برهد ز باز جان، قالب چون سمانه ای
ای گل و ای بهار جان، وی می و ای خمار جان شاه و یگانه او بود،کز تو خورد یگانه ای
از دهش و عطای تو، فقر فقیر فخر شد تا که نماند مرگ را بر فقرا دهانه ای
لطف و عطا و رحمتت، طبل وصال می زند گر نکند وصال تو، بار دگر بهانه ای
روزه مریم مرا،خوان مسیحیت نوا تر کنم از فرات تو، امشب خشک نانه ای
...
خامش کن اگر سرت، خارش نطق می دهد هست برای جعد تو صبر گزیده شانه ای
مولانا
۱.۷k
۱۴ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.