***رمان در تعقیب شیطان***
***رمان در تعقیب شیطان***
پارت ۲۹
ساعت ها و ساعت ها راه رفتیم و من هم چنان مشغول تمرکز بودم. تقریبا می تونستم نیروم رو متمرکزکنم و لرزش رو متوقف کنم حالا باید روی متمرکز نگه داشتن اون نیروی درخشان روی چوب تمرکز می کردم نباید میذاشتم چوب از دستم بیوفته وگرنه فاتحم خونده می شد.
پاتریک: دیگه کافیه به اندازه ی کافی تمرین کردی تمرین بیش از حد خطرناکه.
منم که از خدا خواسته سریع دست از تمرین کشیدم.
- امشب همینجا اردو می زنیم به اندازه کافی راه اومدیم.
با شنیدن این حرف نفس راحتی کشیدم و تازه یادم اومد که حدود ۱۲ ساعته که داریم راه میریم. تموم پاهام درد گرفته بود و خسته بود. پاتریک سریع یه محل اقامت درست کرد و واردش شدیم من دیگه نایی برام نمونه بود بدون اینکه کاری بکنم به اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت انداختم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
********
پاتریک
دنیا خیلی کوچیکه می بینی؟ انگار همین دیروز بود که تازه فوت و فن جادو گری رو یاد گرفته بودم انگار همین دیروز بود که تک تک خاطرات وحشتناک و پست و کثیف برام متولد شدند. حالا امروز اینجام جایی که شاید اگه با جادو آشنا نمی شدم نبودم. آره دنیای جادو گری خیلی بی رحمه کاش همونطوری که پریسا گفت می شد فکری به حال این دنیای کثیف کرد. پریسا...آه ...پریسا تو یه دختر شاد و شیطونی... چه می دونی که دنیای ما چقد کثیفه چقدر بی رحمه تو هنوز معنی غم رو نمی دونی. معنی درد رو نمی دونی. چه خوب شانس آوردی که تا الان وارد دنیای ما نشدی اما ازاین به بعد وارد کثیف ترین کابوس زندگیت خواهی شد. تو دنیای ما جایی برای دخترای مهربونی مثل تو نیست. درسته زیاد باهات نبودم و نمی شناسمت اما همین مدت کم کافیه تا به عمق وجودت پی ببرم. الان تو اتاق بالا خوابی. و من هم به گذشته ی پر دردم فکر می کنم.
- عههه پاتریک داری کجا می ری؟
- ببین مریم من میتونم کارایی بکنم که فکرشم نمی کنی؟
- هه هه خندیدم .
- نه واقعا میگم نگاه کن.
پاتریک دستش رو به طرف سبدی که روی میز بود حرکت داد و کمی بعد سبد درهوا معلق بود مریم با چشمانی مبهوت به پاتریک خیره شده بود و بعد از چند دقیقه با جیغ ازپیش پاتریک فرار کرد.
- مامان مامان ببین پاتریک دیوونه شده اون داره اشیاء رو بدون دست حرکت میده؟
مامان: چی میگی دخترم کمترسر به سر برادرت بذار.
مریم پاهاشو به زمین می زنه و میگه باور کن راست میگم. بیا نگاه کن.
پاتریک سری تکون میده و از افکار گذشته خارج میشه از روی مبل بلند میشه و به کنار پنجره میره سیگاری از پاکت در میاره و میذاره روی لبش و با فندکی روشنش میکنه اولین کامی که میگیره دود رو از دهانش خارج می کنه دومین کام دود رو ازبینی خارج میکنه.
- نمی دونم کی هستی پریسا؟ من حس میکنم که می خوای کاری بزرگ انجام بدی نمی دونم چیزایی که گفتی تا چه حد حقیقت داشت اما اگه حقیقت داشته باشه و تو تونسته باشی رشته های منبع انرژی سیاه رو ببینی دنیایی متفاوت و بسی خطرناک در پیش داری. امیدوارم اشتباه کرده باشی و اون تصویر چیزی جز یک توهم نبوده باشه.
بی خیال از پنجره فاصله می گیره از زمانی که بچه بود جادو گری رو بلد بود پاتریک زمان زیادی رو با ورد ها و افسون ها سپری کرده بود اما این اولین باری بود که با چنین موردی مواجه شده بود احساس می کرد که تموم دانشی که از جادو و جادو گری داره همش مزخرفی بیش نیست. برای همین با خوندن وردی کتاب خانه ی شخصی خودش رو احظار می کنه و درکتاب های غول آسا به دنبال اطلاعاتی در مورد رویای پریسا می گرده.
اسرار جادوی سیاه:
جادوی سیاه انرژی بسیار ناشناخته ایست که از منابعی که ازبدن شیطان جدا شده اند به وجود می آید هر کس که بتواند منبع این انرژی دهشتناک را ببینت یا در ذهن خود مجسم کند می تواند به اسرار واقعی این جادو پی ببرد تا کنون هیچ کس نتوانسته به راز واقعی جاوی سیاه پی ببرد هر کس هم که در پی یافتن چنین رازی بود بدون هیچ اثری ناپدید گردیده است. جادو از انرژی های طبیعت عناصر انرژی های درونی و انرژیهای ماورائی مانند موجوداتی که قدرتی فرا بشری دارند مانند جن ها و ... به وجود می آید به دلیل پیچیدگی انرژی های موجود امکان نابود سازی جادو وجود ندارد. تاکنون هیچ کس نتوانسته ماهیت حقیقی این انرژی ها را کشف کند.
لعنتی چه مزخرفاتی نوشته . هیچ کدومشون در مورد نحوه نابودی جادو نداره. همش مزخرفات پیر پاتالای دنیای جادو گری. سریع کتاب رو بستم و انداختم به کناری. همینطورکه به صندلی تکیه داده بودم عنوانی از یک کتاب بسیارقدیمی توجهم رو جلب کرد کتابی که تا حالا حتی نگاهشم نکرده بودم. با توجه به جلد مندرس و کهنه ی کتاب به نظر می رسید که خیلی خیلی قدیمی باشه چیزی حدود ۱۰۰۰ سال. کتاب رو از کتابخانه خارج کردم و آروم بازش کردم. همین که کتاب رو باز کردم تصویری از مقابل چشمام گذ
پارت ۲۹
ساعت ها و ساعت ها راه رفتیم و من هم چنان مشغول تمرکز بودم. تقریبا می تونستم نیروم رو متمرکزکنم و لرزش رو متوقف کنم حالا باید روی متمرکز نگه داشتن اون نیروی درخشان روی چوب تمرکز می کردم نباید میذاشتم چوب از دستم بیوفته وگرنه فاتحم خونده می شد.
پاتریک: دیگه کافیه به اندازه ی کافی تمرین کردی تمرین بیش از حد خطرناکه.
منم که از خدا خواسته سریع دست از تمرین کشیدم.
- امشب همینجا اردو می زنیم به اندازه کافی راه اومدیم.
با شنیدن این حرف نفس راحتی کشیدم و تازه یادم اومد که حدود ۱۲ ساعته که داریم راه میریم. تموم پاهام درد گرفته بود و خسته بود. پاتریک سریع یه محل اقامت درست کرد و واردش شدیم من دیگه نایی برام نمونه بود بدون اینکه کاری بکنم به اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت انداختم و به خواب عمیقی فرو رفتم.
********
پاتریک
دنیا خیلی کوچیکه می بینی؟ انگار همین دیروز بود که تازه فوت و فن جادو گری رو یاد گرفته بودم انگار همین دیروز بود که تک تک خاطرات وحشتناک و پست و کثیف برام متولد شدند. حالا امروز اینجام جایی که شاید اگه با جادو آشنا نمی شدم نبودم. آره دنیای جادو گری خیلی بی رحمه کاش همونطوری که پریسا گفت می شد فکری به حال این دنیای کثیف کرد. پریسا...آه ...پریسا تو یه دختر شاد و شیطونی... چه می دونی که دنیای ما چقد کثیفه چقدر بی رحمه تو هنوز معنی غم رو نمی دونی. معنی درد رو نمی دونی. چه خوب شانس آوردی که تا الان وارد دنیای ما نشدی اما ازاین به بعد وارد کثیف ترین کابوس زندگیت خواهی شد. تو دنیای ما جایی برای دخترای مهربونی مثل تو نیست. درسته زیاد باهات نبودم و نمی شناسمت اما همین مدت کم کافیه تا به عمق وجودت پی ببرم. الان تو اتاق بالا خوابی. و من هم به گذشته ی پر دردم فکر می کنم.
- عههه پاتریک داری کجا می ری؟
- ببین مریم من میتونم کارایی بکنم که فکرشم نمی کنی؟
- هه هه خندیدم .
- نه واقعا میگم نگاه کن.
پاتریک دستش رو به طرف سبدی که روی میز بود حرکت داد و کمی بعد سبد درهوا معلق بود مریم با چشمانی مبهوت به پاتریک خیره شده بود و بعد از چند دقیقه با جیغ ازپیش پاتریک فرار کرد.
- مامان مامان ببین پاتریک دیوونه شده اون داره اشیاء رو بدون دست حرکت میده؟
مامان: چی میگی دخترم کمترسر به سر برادرت بذار.
مریم پاهاشو به زمین می زنه و میگه باور کن راست میگم. بیا نگاه کن.
پاتریک سری تکون میده و از افکار گذشته خارج میشه از روی مبل بلند میشه و به کنار پنجره میره سیگاری از پاکت در میاره و میذاره روی لبش و با فندکی روشنش میکنه اولین کامی که میگیره دود رو از دهانش خارج می کنه دومین کام دود رو ازبینی خارج میکنه.
- نمی دونم کی هستی پریسا؟ من حس میکنم که می خوای کاری بزرگ انجام بدی نمی دونم چیزایی که گفتی تا چه حد حقیقت داشت اما اگه حقیقت داشته باشه و تو تونسته باشی رشته های منبع انرژی سیاه رو ببینی دنیایی متفاوت و بسی خطرناک در پیش داری. امیدوارم اشتباه کرده باشی و اون تصویر چیزی جز یک توهم نبوده باشه.
بی خیال از پنجره فاصله می گیره از زمانی که بچه بود جادو گری رو بلد بود پاتریک زمان زیادی رو با ورد ها و افسون ها سپری کرده بود اما این اولین باری بود که با چنین موردی مواجه شده بود احساس می کرد که تموم دانشی که از جادو و جادو گری داره همش مزخرفی بیش نیست. برای همین با خوندن وردی کتاب خانه ی شخصی خودش رو احظار می کنه و درکتاب های غول آسا به دنبال اطلاعاتی در مورد رویای پریسا می گرده.
اسرار جادوی سیاه:
جادوی سیاه انرژی بسیار ناشناخته ایست که از منابعی که ازبدن شیطان جدا شده اند به وجود می آید هر کس که بتواند منبع این انرژی دهشتناک را ببینت یا در ذهن خود مجسم کند می تواند به اسرار واقعی این جادو پی ببرد تا کنون هیچ کس نتوانسته به راز واقعی جاوی سیاه پی ببرد هر کس هم که در پی یافتن چنین رازی بود بدون هیچ اثری ناپدید گردیده است. جادو از انرژی های طبیعت عناصر انرژی های درونی و انرژیهای ماورائی مانند موجوداتی که قدرتی فرا بشری دارند مانند جن ها و ... به وجود می آید به دلیل پیچیدگی انرژی های موجود امکان نابود سازی جادو وجود ندارد. تاکنون هیچ کس نتوانسته ماهیت حقیقی این انرژی ها را کشف کند.
لعنتی چه مزخرفاتی نوشته . هیچ کدومشون در مورد نحوه نابودی جادو نداره. همش مزخرفات پیر پاتالای دنیای جادو گری. سریع کتاب رو بستم و انداختم به کناری. همینطورکه به صندلی تکیه داده بودم عنوانی از یک کتاب بسیارقدیمی توجهم رو جلب کرد کتابی که تا حالا حتی نگاهشم نکرده بودم. با توجه به جلد مندرس و کهنه ی کتاب به نظر می رسید که خیلی خیلی قدیمی باشه چیزی حدود ۱۰۰۰ سال. کتاب رو از کتابخانه خارج کردم و آروم بازش کردم. همین که کتاب رو باز کردم تصویری از مقابل چشمام گذ
۳۰.۴k
۱۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.