-نقلی از برادر شهید امیر حاجی امینی
-نقلی از برادر شهید امیر حاجی امینی
روزی سر مزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزباللهی مانند کنار من امد و گفت: شما با این شهید نسبتی دارید؟ گفتم: من برادرش هستم. گفت: حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلبا مسلمان نبودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شمارا دیدم حال عجیبی به من دست داد انگار این عکس با من حرف میزند ، پس از ان قلبا به اسلام روی اوردم و الان مدتی است هر پنجشنبه به اینجا می ایم.
- ﺑﻬﺸﺖ زﻫﺮا/ ﻗﻄﻌﻪ29.
-- این عکس که دیدم یاد خودم افتادم،خیلی کوچیک بودم شاید مدرسه نمیرفتم شایدم اول دوم ابتدایی بودم یه کتابچه دعا داشتیم که همین عکس ایشون روی صفحات اول این کتابچه بود.اون موقع هروقت مشکلی داشتم میخواستم دعا کنم یا از مسیله ای ناراحت بودم میومدم این کتابچه برمیداشتم و به این عکس نگاه میکردم و گریه میکردم و باهاش حرف میزدم ....
روزی سر مزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزباللهی مانند کنار من امد و گفت: شما با این شهید نسبتی دارید؟ گفتم: من برادرش هستم. گفت: حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلبا مسلمان نبودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شمارا دیدم حال عجیبی به من دست داد انگار این عکس با من حرف میزند ، پس از ان قلبا به اسلام روی اوردم و الان مدتی است هر پنجشنبه به اینجا می ایم.
- ﺑﻬﺸﺖ زﻫﺮا/ ﻗﻄﻌﻪ29.
-- این عکس که دیدم یاد خودم افتادم،خیلی کوچیک بودم شاید مدرسه نمیرفتم شایدم اول دوم ابتدایی بودم یه کتابچه دعا داشتیم که همین عکس ایشون روی صفحات اول این کتابچه بود.اون موقع هروقت مشکلی داشتم میخواستم دعا کنم یا از مسیله ای ناراحت بودم میومدم این کتابچه برمیداشتم و به این عکس نگاه میکردم و گریه میکردم و باهاش حرف میزدم ....
۲.۷k
۱۹ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.