Fic Angel in Satan's Void P⁸
اجوما: چشم پسرم
جیمین: خوبه اتاق این دخترم بهش نشون بده
ات:هه پسره...... ولش کن کسی تاحالا باهام اینجوری حرف نزده بود که این بخوادباهام حرف بزنه اجوما منو برد طبقه بالا و اتاقمو بهم نشون داد اتاق کوچیکی بود ولی قشنگ بود اجوما اومد ویه سری قانون هارو بهم گفت
اجوما: دخترم بیا تا قوانین اینجارو بهت بگم اول اینکه نباید تو اتاق کار ارباب بری دوم اینکه بدون اجازش نمیری تو اتاق و نباید به وسایلش دست بزنی تاخودش اجازه نداده و نباید ارباب رو به اسم کوچیک صدا بزنی و هیچ وقت سمت در مشکی نرو و باید صبح زود بیدار شی تا صبحانه ارباب رو درست کنی و براش ببری وتوی کاراش دخالت نکنی ودرست صحبت کنی چون تنبیه سختی داره
ات: چشم ولی یه چیزی ذهنمو مشغول کرده چرا سمت در مشکی نرم مگه چی توشه
اجوما: ارباب گفتن بهت نگم لطفا سمت اون در نرو چون سرنوشت زندگیت عوض میشه و چیز های بدی در انتظارته دخترم
ات: چشم اجوما الان باید چکار کنم
اجوما: بیا این لباسارو بپوش بعد بیا پایین تا کارایی که باید انجام بدیو بهت بگم
ات: چشم لباسمو پوشیدم ورفتم پایین تا اجوما بهم بگه باید چکار کنم
اجوما: بیا دخترم ارباب گفتن کل عمارتو به جز اتاقشون تمیز کنی و سمت در میکشیم نری فهمیدی دخترم
ات: یاااا چرا اجوما مگه من چکار کردم که باید کل عمارتو تمیز کنم
اجوما: اگه یادت نرفته باشه دخترم صبح یادته چکار کردی با ارباب بد صحبت کردی بخاطر همین دارن تنبیهت میکنن میتونستن بدتر بکنن ولی نخواستن
ات: اجوما من اگه اینجارو تمیز کنم کمری واسم نمیمونه که
اجوما: عه دخترم حرف اضافی نباشه وگرنه تنبیهت سخت میشه
ات:چشم (با حالت بغض)
(ویو ات) رفتم یه دستمال برداشتم اینجارو تمیز کردم وقتی تموم شد رفتم طبقه بالارم تمیز کنم که یدفعه یه صدایی از این در شنیدم اهمیت ندادم میخواستم کارمو کنم ولی انگار یه چیزی افتاد تو اون اتاق بازم اهمیت ندادم داشتم کارمو میکردم که این دفعه خود در باز شد تعحب کردم ولی نمیخواستم برم چون ارباب تنبیهم میکرد میخواستم از اونجا برم که ایندفعه یکی انگار منو میکشید سمت در که برم تو اون اتاق من درو گرفته بودم و مقاومت میکردم واون زورش از من بیشتر بود میخواستم داد بزنم که نمیدونم چیشد بیهوش شدم (پایان ویو ات)
(ویو جیمین)
باهیون دای بودیم داشتیم یه سری پروندرو امضا میکردیم که احساس کردم اون دختر به کمکم احتیاج داره و اون درم باز شده چ... چی.. نهههه نباید بره سمت اون در نمیتونم باید ریسک این کارو بکنم گوشه لباسمو گرفتم و چرخ زدم و توخونه اومدم سریع رفتم طبقه بالا دیدم انگار یکی داشت اتو میکشید ونامرئیه ای سوهو تو نمیخوای ادم بشی نه و ات هم بی هوشه (پایان ویو جیمین)
جیمین: هیی عجب روزگاری شده که مردم تو روز روشن دزدی میکنن و دست به مال دیگران میزنن من باید بهت یه درسی بدم اینطوری نمیشه سوهو نمیخوای بس کنی
کوک: ولی منکه سوهو نیستم جیمین
جیمین: کوککککک توییی میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ها بیا بقلم داش(کوک دوست صمیمیه جیمینه تو دنیای خودشون کوک توی دنیای انسانا کم میاد بخاطر همینه که هیچوقت جیمین نمیتونه اونو ببینه و بخاطر وضایفش توی دنیای انسان ها هست و نمیتونه بره توی دنیای خودشون)
کوک: منم همینطو بیا بقلم چقدر جذاب و خفن شدی پسر
جیمین: ممنون مگه قلبا نبودم توهم خیلی کیوت و جذاب شدی کوک
کوک: یاااااا من کجام کیوته هااا هنوز عوض نشدی همون جیمین همشگی خوب حالا بگو این دختره کیه که اینجاست
جیمین:.......
خوب دوستان اگه خوشتون اومد حمایت کنید ممنون ☺️💜😍
جیمین: خوبه اتاق این دخترم بهش نشون بده
ات:هه پسره...... ولش کن کسی تاحالا باهام اینجوری حرف نزده بود که این بخوادباهام حرف بزنه اجوما منو برد طبقه بالا و اتاقمو بهم نشون داد اتاق کوچیکی بود ولی قشنگ بود اجوما اومد ویه سری قانون هارو بهم گفت
اجوما: دخترم بیا تا قوانین اینجارو بهت بگم اول اینکه نباید تو اتاق کار ارباب بری دوم اینکه بدون اجازش نمیری تو اتاق و نباید به وسایلش دست بزنی تاخودش اجازه نداده و نباید ارباب رو به اسم کوچیک صدا بزنی و هیچ وقت سمت در مشکی نرو و باید صبح زود بیدار شی تا صبحانه ارباب رو درست کنی و براش ببری وتوی کاراش دخالت نکنی ودرست صحبت کنی چون تنبیه سختی داره
ات: چشم ولی یه چیزی ذهنمو مشغول کرده چرا سمت در مشکی نرم مگه چی توشه
اجوما: ارباب گفتن بهت نگم لطفا سمت اون در نرو چون سرنوشت زندگیت عوض میشه و چیز های بدی در انتظارته دخترم
ات: چشم اجوما الان باید چکار کنم
اجوما: بیا این لباسارو بپوش بعد بیا پایین تا کارایی که باید انجام بدیو بهت بگم
ات: چشم لباسمو پوشیدم ورفتم پایین تا اجوما بهم بگه باید چکار کنم
اجوما: بیا دخترم ارباب گفتن کل عمارتو به جز اتاقشون تمیز کنی و سمت در میکشیم نری فهمیدی دخترم
ات: یاااا چرا اجوما مگه من چکار کردم که باید کل عمارتو تمیز کنم
اجوما: اگه یادت نرفته باشه دخترم صبح یادته چکار کردی با ارباب بد صحبت کردی بخاطر همین دارن تنبیهت میکنن میتونستن بدتر بکنن ولی نخواستن
ات: اجوما من اگه اینجارو تمیز کنم کمری واسم نمیمونه که
اجوما: عه دخترم حرف اضافی نباشه وگرنه تنبیهت سخت میشه
ات:چشم (با حالت بغض)
(ویو ات) رفتم یه دستمال برداشتم اینجارو تمیز کردم وقتی تموم شد رفتم طبقه بالارم تمیز کنم که یدفعه یه صدایی از این در شنیدم اهمیت ندادم میخواستم کارمو کنم ولی انگار یه چیزی افتاد تو اون اتاق بازم اهمیت ندادم داشتم کارمو میکردم که این دفعه خود در باز شد تعحب کردم ولی نمیخواستم برم چون ارباب تنبیهم میکرد میخواستم از اونجا برم که ایندفعه یکی انگار منو میکشید سمت در که برم تو اون اتاق من درو گرفته بودم و مقاومت میکردم واون زورش از من بیشتر بود میخواستم داد بزنم که نمیدونم چیشد بیهوش شدم (پایان ویو ات)
(ویو جیمین)
باهیون دای بودیم داشتیم یه سری پروندرو امضا میکردیم که احساس کردم اون دختر به کمکم احتیاج داره و اون درم باز شده چ... چی.. نهههه نباید بره سمت اون در نمیتونم باید ریسک این کارو بکنم گوشه لباسمو گرفتم و چرخ زدم و توخونه اومدم سریع رفتم طبقه بالا دیدم انگار یکی داشت اتو میکشید ونامرئیه ای سوهو تو نمیخوای ادم بشی نه و ات هم بی هوشه (پایان ویو جیمین)
جیمین: هیی عجب روزگاری شده که مردم تو روز روشن دزدی میکنن و دست به مال دیگران میزنن من باید بهت یه درسی بدم اینطوری نمیشه سوهو نمیخوای بس کنی
کوک: ولی منکه سوهو نیستم جیمین
جیمین: کوککککک توییی میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ها بیا بقلم داش(کوک دوست صمیمیه جیمینه تو دنیای خودشون کوک توی دنیای انسانا کم میاد بخاطر همینه که هیچوقت جیمین نمیتونه اونو ببینه و بخاطر وضایفش توی دنیای انسان ها هست و نمیتونه بره توی دنیای خودشون)
کوک: منم همینطو بیا بقلم چقدر جذاب و خفن شدی پسر
جیمین: ممنون مگه قلبا نبودم توهم خیلی کیوت و جذاب شدی کوک
کوک: یاااااا من کجام کیوته هااا هنوز عوض نشدی همون جیمین همشگی خوب حالا بگو این دختره کیه که اینجاست
جیمین:.......
خوب دوستان اگه خوشتون اومد حمایت کنید ممنون ☺️💜😍
۵.۳k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.