قلم به دست گرفتم که از تو دم بزنم ؛
قلم به دست گرفتم که از تو دم بزنم ؛
از زبان حضرت ابوالفضل (ع) خطاب به حضرت زهرا (س) ؛
قلم به دست گرفتم که از تو دم بزنم
قلم به دست گرفتم تو را قلم بزنم
قلم به دست گرفتم، دو دست من قلم است
قلم به دست گرفتم، قلم همین علم است
قلم به دست گرفتم که باز بنویسم
که از نمک زدنِ زخمِ باز بنویسم
قلم به دست گرفتم چرا که عباسم
منم که راویِ تنهاییِ گُلِ یاسم
منم که قصۀ غم را شنیدهام صد بار
ز سوز فاجعه آهی کشیدهام صد بار
منی که بغض گلوگیر در گلو دارم
منی که پیش دو شش ماهه آبرو دارم شنیده ام که مدینه پر از سقیفه شده شنیده ام بت لات عرب خلیفه شده شنیده ام که به بیت الحزن کشیده غمت میان کوچه شنیدم حسن کشیده غمت شنیده ام رخِ ماه تمام رنگین است
و دستهای پر از کینه، سخت سنگین است
تو را ز خانۀ خود در به در چرا راندند؟ در بهشت خدا را چطور سوزاندند؟
منم که مرد علمدار ِ روز ِ واقعهام
منم که رعد شتابم، رفیع صاعقهام نشان ِ کرب و بلا پرچم ِ بلند من است غبار دور زحل گردی از سمند ِ من است دمی برادر و گاهی لقب عمو دارم
منم که پیش دو ششماهه آبرو دارم ببین که ساقیِ بیدست سویت آمده است
بگو به اصغرِ تشنه عمویت آمده است
مهی که مهر حسینِ تو کار دستش داد همو که تشنگیِ کودکان شکستش داد به شوق، حرف تو را خواند و بین بزم نبرد
یلانه دست به جان داد و دست دست نکرد ...
علم به دست گرفته که از تو دم بزند علم به دست گرفته تو را قلم بزند
علم به دست گرفته دو دستِ او قلم است
قلم به دست گرفته قلم همین علم است همو که بغض گلوگیر در گلو دارد
همو که پیش دو ششماهه آبرو دارد ...
شاعر: سید حسین متوسلیان
از زبان حضرت ابوالفضل (ع) خطاب به حضرت زهرا (س) ؛
قلم به دست گرفتم که از تو دم بزنم
قلم به دست گرفتم تو را قلم بزنم
قلم به دست گرفتم، دو دست من قلم است
قلم به دست گرفتم، قلم همین علم است
قلم به دست گرفتم که باز بنویسم
که از نمک زدنِ زخمِ باز بنویسم
قلم به دست گرفتم چرا که عباسم
منم که راویِ تنهاییِ گُلِ یاسم
منم که قصۀ غم را شنیدهام صد بار
ز سوز فاجعه آهی کشیدهام صد بار
منی که بغض گلوگیر در گلو دارم
منی که پیش دو شش ماهه آبرو دارم شنیده ام که مدینه پر از سقیفه شده شنیده ام بت لات عرب خلیفه شده شنیده ام که به بیت الحزن کشیده غمت میان کوچه شنیدم حسن کشیده غمت شنیده ام رخِ ماه تمام رنگین است
و دستهای پر از کینه، سخت سنگین است
تو را ز خانۀ خود در به در چرا راندند؟ در بهشت خدا را چطور سوزاندند؟
منم که مرد علمدار ِ روز ِ واقعهام
منم که رعد شتابم، رفیع صاعقهام نشان ِ کرب و بلا پرچم ِ بلند من است غبار دور زحل گردی از سمند ِ من است دمی برادر و گاهی لقب عمو دارم
منم که پیش دو ششماهه آبرو دارم ببین که ساقیِ بیدست سویت آمده است
بگو به اصغرِ تشنه عمویت آمده است
مهی که مهر حسینِ تو کار دستش داد همو که تشنگیِ کودکان شکستش داد به شوق، حرف تو را خواند و بین بزم نبرد
یلانه دست به جان داد و دست دست نکرد ...
علم به دست گرفته که از تو دم بزند علم به دست گرفته تو را قلم بزند
علم به دست گرفته دو دستِ او قلم است
قلم به دست گرفته قلم همین علم است همو که بغض گلوگیر در گلو دارد
همو که پیش دو ششماهه آبرو دارد ...
شاعر: سید حسین متوسلیان
۱.۳k
۲۱ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.