داستان عاشقانه خنده دار
داستان عاشقانه خنده دار
اینبار میخوام خاطره یکی از دوست دخترام رو بگم که اسمش یاسمن هست ولی پدر مارو در آورد و گفت باید بهم بگی یاسی جون [شیطونک] که واقعا بیشتر منو دیونه کرد و آدم خندش میگیره!
یکی بود یکی غیر از این یاسی خانم ما هیچکس نبود [خنده]
خب دوستی ما جالب شروع شد! یک روز یکی از دوست های من اومد و گفت با دوست دخترم قرار دارم و تو هم بیا فقط بشین ( تعریف از خود نباشه من بخاطر تیپم و آهنگهایی که خوندم هر کس میخواد بره سر قرار به من زنگ می زنه تا جلوی دوست دخترش کم نیاره [خونسرد] ) خلاصه ما با این دوستمون رفتیم سر قرار وارد رستوران شدیم وقتی از پله ها اومدم بالا یه دفعه دیدم نگاهشون رو من قفل کرد انگار تا حالا پسر ندیده بودن دوست دختر دوستم که بد تر از همشون جلوی دوست پسرش با نگاهش منو کامل قورت داد [نیشخند]
اونا رفتن رو یه میز جدا نشستن ولی مثل اینکه دوست دختر دوستم که همون یاسی هست دست بردار نبود به دوستم گفت بهش بگو بیاد پیشمون بشینه یعنی من ! [تعجب]
ما هم تریپ گنده بازی [نیشخند] رفتیم نشستیم دیدیم به به نگاهش از من برداشته نمیشه دوستمم کاملا متوجه شد من که به کل خجالت کشیدم [زبان] شروع کرد به حرف زدن و داشت می گفت که از چه پسری خوشش میاد :
گفت من از پسری خوشم میاد که خوش استیل باشه موهاشو سیخ کنه قدش بلند باشه قشنگ صحبت کنه کروات بزنه [تعجب] خلاصه مشخصات تیپی همون موقع مارو داد. بخدا من که نتونستم تحمل بیارم و از خنده مرده بودم [خنده] دوستمم هی با پا میزد به پام که نخندم آخه خیلی خنده دار بود وقتی که گفت کروات بزنه آخه من همون موقع کراوات بسته بودم . ما بعد رستوران رفتیم پارک قرار بود که اون هم با خونواده بیان
تو پارک بودیم که یاسی به دوستم میلاد اس ام اس داد گفت پسر خالتو بیار می خوام نشون خواهر و دختر خالم بدم ( آخه دوستم بهش گفته بود که من پسر خالشم ) دیگه خیلی خنده دار بود و چیزی تو ابهام نبود!
اون شب گذشت نزدیک به 1 ماه بود دوستم اومد دم در خونه گفت به یاسی زنگ بزن بگو ازش خوشت اومده گفتم میلاد بابا بیخیال بعدش ول کنه ما نمیشه ها گفت تورو خدا زنگ بزن می خوام ببینم چی میگه ما هم زنگ زدیم گفتیم سلام یاسمن خانوم گفت بله گفتم من پسر خاله میلادم دیدم خودش شروع به احوال پرسی گرم و شدید کرد گفتم یاسمن خانوم بدون مقدمه میرم سر حرفم ازت خوشم اومده حاضری با من باشی گفت میلاد پیشته ! میخواد منو امتحان کنه !؟ گفتم نه ! اینجا نیست من شمارتو از تو گوشیشی یواشکی برداشتم
گفتم یاسمن خانوم جوابت چیه دیدم واخ واخ این هول تر از این حرفاست سری گفت نگو یاسمن بگو یاسی جون [تعجب][خنده][خنده] . بجونه خودم گوشی رو قطع کردم و 1 ساعتی می خندیدم میلاد دوستمم به هم ریخته بود گفت باهاش دوست باش دوست داره منم گفتم فقط یه چند مدتی بخاطر تو.
دیگه مگه ول ما می کرد! از اون عشق از ما زشت [نیشخند] خلاصه عشقش روز به روز به ما بیشتر می شد . منم هر وقت میخواستم برم سر قرار با یکی از دوستام می رفتم که به یاسی گفته بودم برادرمه [شیطونک]
خلاصه یه چند روزی حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم به دوستم گفتم بهش بگو منو دستگیر کردن [نیشخند] آخه تماس های تلفنی هامون به س-+-ک-+-س تل بیشتر شباهت داشت منم که از این چیزا خوشم نمیومد گفتم یه چند روزی کم محلیش کنم شاید آدم بشه آخه خیلی ساده هست 1 سال ازم کوچیکتره .
تو این چند روزی که ما به دروغ دستگیر شده بودیم [نیشخند] این با برادر دروغین ما دوست شد [تعجب]
فهمیدم نه بابا این وضیعتش زیادی خرابه و با کسایی که با دوست پسرش میان سر قرار بیشتر حال میکنه [نیشخند]
خلاصه به دوستم گفتم ولش کن من از این به بعد پدرشو در بیارم تا آدم بشه
لحضه های خنده دارش اینجاست که همزمان با دوستم که دوست بود بهش اس ام اس دادم گفتم حاضری با من دوباره دوست بشی ! دیدم همون موقع به دوستم اس ام اس داد که دیگه نمی خوام باهات دوست بشم و محمد ( خودم ) برگشته [تعجب][خنده] بعدش که این اس ام اس رو داد به دوستم به منم یه اس ام اس داد که آره و از این حرفای عشقی . منم بهش اس ام اس دادم گفتم من که قرار نیست باهات دوست بشم دوباره فقط ازت سوال کردم دیدم همون موقع به دوستم اس ام اس داد گفت من غلط کردم که گفتم دیگه نمی خوام باهات دوست باشم [تعجب][خنده] آقا منو دوستم دوباره یه 1 ساعتی خندیدیم به دوستم گفتم ولش کن دوباره تا نشونش بدم پسر مردمو دیگه مسخره نکنه دوست ما هم ولش کرد منم رفتم پیش یکی از دوست هام و گفتم به یاسی زنگ بزن و بگو ازش خوشت اومده اونم همین کارو کرد دیدم واویلا این دیوانست کلا به دوستم که تا حالا ندیده بودش گفت بیا فلان پارک [تعجب][خنده] ولی دوستم نرفت آخر کار دوباره برگشت طرف خودم و گفت دیگه آدم شدم ما هم خر بودیمو باور کردیم . من
اینبار میخوام خاطره یکی از دوست دخترام رو بگم که اسمش یاسمن هست ولی پدر مارو در آورد و گفت باید بهم بگی یاسی جون [شیطونک] که واقعا بیشتر منو دیونه کرد و آدم خندش میگیره!
یکی بود یکی غیر از این یاسی خانم ما هیچکس نبود [خنده]
خب دوستی ما جالب شروع شد! یک روز یکی از دوست های من اومد و گفت با دوست دخترم قرار دارم و تو هم بیا فقط بشین ( تعریف از خود نباشه من بخاطر تیپم و آهنگهایی که خوندم هر کس میخواد بره سر قرار به من زنگ می زنه تا جلوی دوست دخترش کم نیاره [خونسرد] ) خلاصه ما با این دوستمون رفتیم سر قرار وارد رستوران شدیم وقتی از پله ها اومدم بالا یه دفعه دیدم نگاهشون رو من قفل کرد انگار تا حالا پسر ندیده بودن دوست دختر دوستم که بد تر از همشون جلوی دوست پسرش با نگاهش منو کامل قورت داد [نیشخند]
اونا رفتن رو یه میز جدا نشستن ولی مثل اینکه دوست دختر دوستم که همون یاسی هست دست بردار نبود به دوستم گفت بهش بگو بیاد پیشمون بشینه یعنی من ! [تعجب]
ما هم تریپ گنده بازی [نیشخند] رفتیم نشستیم دیدیم به به نگاهش از من برداشته نمیشه دوستمم کاملا متوجه شد من که به کل خجالت کشیدم [زبان] شروع کرد به حرف زدن و داشت می گفت که از چه پسری خوشش میاد :
گفت من از پسری خوشم میاد که خوش استیل باشه موهاشو سیخ کنه قدش بلند باشه قشنگ صحبت کنه کروات بزنه [تعجب] خلاصه مشخصات تیپی همون موقع مارو داد. بخدا من که نتونستم تحمل بیارم و از خنده مرده بودم [خنده] دوستمم هی با پا میزد به پام که نخندم آخه خیلی خنده دار بود وقتی که گفت کروات بزنه آخه من همون موقع کراوات بسته بودم . ما بعد رستوران رفتیم پارک قرار بود که اون هم با خونواده بیان
تو پارک بودیم که یاسی به دوستم میلاد اس ام اس داد گفت پسر خالتو بیار می خوام نشون خواهر و دختر خالم بدم ( آخه دوستم بهش گفته بود که من پسر خالشم ) دیگه خیلی خنده دار بود و چیزی تو ابهام نبود!
اون شب گذشت نزدیک به 1 ماه بود دوستم اومد دم در خونه گفت به یاسی زنگ بزن بگو ازش خوشت اومده گفتم میلاد بابا بیخیال بعدش ول کنه ما نمیشه ها گفت تورو خدا زنگ بزن می خوام ببینم چی میگه ما هم زنگ زدیم گفتیم سلام یاسمن خانوم گفت بله گفتم من پسر خاله میلادم دیدم خودش شروع به احوال پرسی گرم و شدید کرد گفتم یاسمن خانوم بدون مقدمه میرم سر حرفم ازت خوشم اومده حاضری با من باشی گفت میلاد پیشته ! میخواد منو امتحان کنه !؟ گفتم نه ! اینجا نیست من شمارتو از تو گوشیشی یواشکی برداشتم
گفتم یاسمن خانوم جوابت چیه دیدم واخ واخ این هول تر از این حرفاست سری گفت نگو یاسمن بگو یاسی جون [تعجب][خنده][خنده] . بجونه خودم گوشی رو قطع کردم و 1 ساعتی می خندیدم میلاد دوستمم به هم ریخته بود گفت باهاش دوست باش دوست داره منم گفتم فقط یه چند مدتی بخاطر تو.
دیگه مگه ول ما می کرد! از اون عشق از ما زشت [نیشخند] خلاصه عشقش روز به روز به ما بیشتر می شد . منم هر وقت میخواستم برم سر قرار با یکی از دوستام می رفتم که به یاسی گفته بودم برادرمه [شیطونک]
خلاصه یه چند روزی حوصله نداشتم باهاش حرف بزنم به دوستم گفتم بهش بگو منو دستگیر کردن [نیشخند] آخه تماس های تلفنی هامون به س-+-ک-+-س تل بیشتر شباهت داشت منم که از این چیزا خوشم نمیومد گفتم یه چند روزی کم محلیش کنم شاید آدم بشه آخه خیلی ساده هست 1 سال ازم کوچیکتره .
تو این چند روزی که ما به دروغ دستگیر شده بودیم [نیشخند] این با برادر دروغین ما دوست شد [تعجب]
فهمیدم نه بابا این وضیعتش زیادی خرابه و با کسایی که با دوست پسرش میان سر قرار بیشتر حال میکنه [نیشخند]
خلاصه به دوستم گفتم ولش کن من از این به بعد پدرشو در بیارم تا آدم بشه
لحضه های خنده دارش اینجاست که همزمان با دوستم که دوست بود بهش اس ام اس دادم گفتم حاضری با من دوباره دوست بشی ! دیدم همون موقع به دوستم اس ام اس داد که دیگه نمی خوام باهات دوست بشم و محمد ( خودم ) برگشته [تعجب][خنده] بعدش که این اس ام اس رو داد به دوستم به منم یه اس ام اس داد که آره و از این حرفای عشقی . منم بهش اس ام اس دادم گفتم من که قرار نیست باهات دوست بشم دوباره فقط ازت سوال کردم دیدم همون موقع به دوستم اس ام اس داد گفت من غلط کردم که گفتم دیگه نمی خوام باهات دوست باشم [تعجب][خنده] آقا منو دوستم دوباره یه 1 ساعتی خندیدیم به دوستم گفتم ولش کن دوباره تا نشونش بدم پسر مردمو دیگه مسخره نکنه دوست ما هم ولش کرد منم رفتم پیش یکی از دوست هام و گفتم به یاسی زنگ بزن و بگو ازش خوشت اومده اونم همین کارو کرد دیدم واویلا این دیوانست کلا به دوستم که تا حالا ندیده بودش گفت بیا فلان پارک [تعجب][خنده] ولی دوستم نرفت آخر کار دوباره برگشت طرف خودم و گفت دیگه آدم شدم ما هم خر بودیمو باور کردیم . من
۳۱.۱k
۲۳ دی ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.