نمی دانی که آن روز که خانواده مان از عشق ما آگاه گشتند و
نمی دانی که آن روز که خانواده مان از عشق ما آگاه گشتند و قرار شد که دیگر من تو یکدیگر را نبینیم و با هم سخنی نگوییم ، چقدر آشفته و پریشان شدم . بی درنگ به اتاق خویش رفتم و در تنهایی به تلخی گریستم ، ابتدا می خواستم به آغوش مرگ پناه ببرم ، ولی زود چهره زیبایت پیش چشمانم آمد ، و دانستم که باید برای عشق تو زنده باشم . آنگاه بر تیره روزی خویش اشک ها ریختم . زیرا آن بی تو و دور از زندگانیم از مرگ تلخ تر بود ، از آنروز هر جا می روم ، هر کار می کنم و به هر چه می نگرم ، روی تو را پیش چشمم می بینم ، و یک دم فراموشت نمی توانم کرد . امیدوارم آنچه که در این نامه می خوانی سبب اندوه و آزردگی ات نشود .
خیلی شادمان می شوم اگر تو هم آنچه در دل داری بی پرده برای من بنویسی . امروز صبح و عصر تو را دیدم . باید هم دیده باشم زیرا امروز که یکسال از اقرار عشق من و تو به هم می گذرد نمی بایست بدون شادکامی سپری گردد.
امروز صبح جرات نکردم که با تو حرفی بزنم چون اجازه نداده ای که تا بیست و هشتم ماه با تو سخنی گویم . هر چند این فرمان ، مرا بسیار رنج داده است ، ولی باز هم گفته ات را گرامی و ارجمند شمرده ، فرمانبرداری نمودم. دیری از شب گذشته است . تو اکنون بی خیال در خواب ناز رفته ای و نمی دانی که نامزد وفادارت همه شب پیش از خواب چند تار مویت را به نرمی بر لب می نهد و با پاکی می بوسد
خیلی شادمان می شوم اگر تو هم آنچه در دل داری بی پرده برای من بنویسی . امروز صبح و عصر تو را دیدم . باید هم دیده باشم زیرا امروز که یکسال از اقرار عشق من و تو به هم می گذرد نمی بایست بدون شادکامی سپری گردد.
امروز صبح جرات نکردم که با تو حرفی بزنم چون اجازه نداده ای که تا بیست و هشتم ماه با تو سخنی گویم . هر چند این فرمان ، مرا بسیار رنج داده است ، ولی باز هم گفته ات را گرامی و ارجمند شمرده ، فرمانبرداری نمودم. دیری از شب گذشته است . تو اکنون بی خیال در خواب ناز رفته ای و نمی دانی که نامزد وفادارت همه شب پیش از خواب چند تار مویت را به نرمی بر لب می نهد و با پاکی می بوسد
۳.۳k
۱۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.