عاشقانه
مقابل باد ایستادم
شانه هایم پر شد از بوران و برف
گاه هم برگی هراسان میرسید
شانه ام را بوسه ایی میزد به مهر
با خودم گفتم
چقدر
این کویرِ جان به لب
آه و آتش در دلش دارد ولی
بیصدا در خلسه ی تنهایی اش
با خیالِ چشمه چشمش خیس تر
آه ای درد لبالب از منِ آشفته،، سررفتن چرا؟
من هم از صبر و سکون یک چیزهایی
خوانده ام
هم برای این در این بیغوله ها جا مانده ام
شانه ام را صبر کن گیسوی عشق
میرسد ایام ما هم ناگهان.....
آفتاب ِ عشق
میجوشد ز مهر
زندگی دلگرم باش
میرسد وقت شکوفیدن
به عشق
زندگی آرام باش
می رود اسفند و میآید بهارِ آرزو
زندگی آرام باش.....
شانه هایم پر شد از بوران و برف
گاه هم برگی هراسان میرسید
شانه ام را بوسه ایی میزد به مهر
با خودم گفتم
چقدر
این کویرِ جان به لب
آه و آتش در دلش دارد ولی
بیصدا در خلسه ی تنهایی اش
با خیالِ چشمه چشمش خیس تر
آه ای درد لبالب از منِ آشفته،، سررفتن چرا؟
من هم از صبر و سکون یک چیزهایی
خوانده ام
هم برای این در این بیغوله ها جا مانده ام
شانه ام را صبر کن گیسوی عشق
میرسد ایام ما هم ناگهان.....
آفتاب ِ عشق
میجوشد ز مهر
زندگی دلگرم باش
میرسد وقت شکوفیدن
به عشق
زندگی آرام باش
می رود اسفند و میآید بهارِ آرزو
زندگی آرام باش.....
۱۳.۶k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱