رمان دورترین نزدیک ۲
#پارت_۴۲
رفتن سمت خونه قبلی و شروینم با ماشین پشت سرشون بود شیدا کلید انداخت و درو باز کرد و رفتن تو ماهور دم در اتاق وایساده بود و شیدا مثلا چنتا از وسایل باقی مونده شو بر میداشت چشمش خورد ب شروین که پشت سر ماهور بود ترسیده به روی خودش نیاورد و به کارش ادامه داد با صدای پا ماهور برگشت عقب ک بلافاصله با برخورد چیزی ب سرش افتاد روی زمین شیدا جیغ زد : ماهور
شروین: هیس چیزی نمیشه بیهوش شد فقط اه شیدا گند نزن
شیدا نشست کنارش : اخه چرا اینجوری تو که گفتی با دارو بیهوشش میکنی
شروین: متاسفم که تا خواستم دستمالو بزارم رو دهنش علم غیب داشت میخواست برگرده سمتم و نقشه مو به گه بکشه
شیدا: هووف از دست تو
شروین آمپول و در آورد و تزریق کرد
شیدا: مطمئنی این جواب میده؟!
شروین: عوارض نامعلوم ولی جواب میده
شیدا: یعنی فقط کشنده نیست و مام رو همین حساب بدبخت کردیم خودمونو
شروین: چیزیشون نمیشه فقط زندگیمون به روال عادی برمیگرده اتفاقای اخیر فقط میمونه یادشون توعم مثلا دختری نمیتونی شوهرتو درست نگه داری؟!
شیدا: شرمندم که مث تویی که ترانه رو ملکه زندگیت کردی خر نمیشه
شروین : من رفتارم از رو عشقه ، در ضمن اینم بگم هر کسی جلو عشق کم میاره حتی ماهور
شیدا: اره یادمه چجوری معطل ی حرف ترانه جونت بود
شروین: اون مال قبلا بود شوهرتو درست نگه دار گند نزنه به حالت توعم هی نیای به مت گیر بدی این چرا اینجوریه
شیدا : باشه حالا چ بدشم میاد ، حقیقته دیگه ترانه هر دوتاتونو دیوونه کرد
شروین: مغزمو نخور بسه
شیدا: حسودیت شد؟!
شروین : اون الان زن منه به چی حسودیم بشه
شیدا: به اینکه در حقیقت عاشق ماهور بودو جونشم در میرف براش و با نقشه زنته!
شروین: چرا وقتی خودت قلبا به این جرتو پرتا فکر میکنی میخوای منم درگیر کنی؟! اره خوب کردم بازم میکنم نمیذارم از دستم بره تو حواست به شوهرت باشه
شروین پاشد بره
شیدا: عه کجا؟ ماهورو چیکار کنم
شروین: دونفر الان میان یکم خونه رو بهم میریزن که میگیم دزد بودن و ماهورم کار اونا بود که بیهوش کردن اینم نیم ساعت دیگه یا بیشتر بهوش میاد...
ترانه
با حس عجیبی چشامو باز کردم یکم اطرافمو نگاه کردم یاد امروز افتادمو پکر شدم شروینم حق داشت دادوبیدادای منم جز بدتر کردن ماجرا چیزیو حل نمیکنه
رفتم بیرون ولی نبودن! هیچکی نبود رفتم آشپزخونه هنوز ظرفا رو میز جمع و جور کردم و آشغالارو بردم سمت سطل که متوجه غذای توی سطل شدم پس غذاشم نخورده ناراحت شد!؟ حالم گرفته شد و نشستم رو صندلی با صدای در سرمو بلند کردم شروین بود اخم کرده بود و قطعا از منم ناراحت بود ...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #قشنگ #زیبا #جذاب #بینظیر #شیک
رفتن سمت خونه قبلی و شروینم با ماشین پشت سرشون بود شیدا کلید انداخت و درو باز کرد و رفتن تو ماهور دم در اتاق وایساده بود و شیدا مثلا چنتا از وسایل باقی مونده شو بر میداشت چشمش خورد ب شروین که پشت سر ماهور بود ترسیده به روی خودش نیاورد و به کارش ادامه داد با صدای پا ماهور برگشت عقب ک بلافاصله با برخورد چیزی ب سرش افتاد روی زمین شیدا جیغ زد : ماهور
شروین: هیس چیزی نمیشه بیهوش شد فقط اه شیدا گند نزن
شیدا نشست کنارش : اخه چرا اینجوری تو که گفتی با دارو بیهوشش میکنی
شروین: متاسفم که تا خواستم دستمالو بزارم رو دهنش علم غیب داشت میخواست برگرده سمتم و نقشه مو به گه بکشه
شیدا: هووف از دست تو
شروین آمپول و در آورد و تزریق کرد
شیدا: مطمئنی این جواب میده؟!
شروین: عوارض نامعلوم ولی جواب میده
شیدا: یعنی فقط کشنده نیست و مام رو همین حساب بدبخت کردیم خودمونو
شروین: چیزیشون نمیشه فقط زندگیمون به روال عادی برمیگرده اتفاقای اخیر فقط میمونه یادشون توعم مثلا دختری نمیتونی شوهرتو درست نگه داری؟!
شیدا: شرمندم که مث تویی که ترانه رو ملکه زندگیت کردی خر نمیشه
شروین : من رفتارم از رو عشقه ، در ضمن اینم بگم هر کسی جلو عشق کم میاره حتی ماهور
شیدا: اره یادمه چجوری معطل ی حرف ترانه جونت بود
شروین: اون مال قبلا بود شوهرتو درست نگه دار گند نزنه به حالت توعم هی نیای به مت گیر بدی این چرا اینجوریه
شیدا : باشه حالا چ بدشم میاد ، حقیقته دیگه ترانه هر دوتاتونو دیوونه کرد
شروین: مغزمو نخور بسه
شیدا: حسودیت شد؟!
شروین : اون الان زن منه به چی حسودیم بشه
شیدا: به اینکه در حقیقت عاشق ماهور بودو جونشم در میرف براش و با نقشه زنته!
شروین: چرا وقتی خودت قلبا به این جرتو پرتا فکر میکنی میخوای منم درگیر کنی؟! اره خوب کردم بازم میکنم نمیذارم از دستم بره تو حواست به شوهرت باشه
شروین پاشد بره
شیدا: عه کجا؟ ماهورو چیکار کنم
شروین: دونفر الان میان یکم خونه رو بهم میریزن که میگیم دزد بودن و ماهورم کار اونا بود که بیهوش کردن اینم نیم ساعت دیگه یا بیشتر بهوش میاد...
ترانه
با حس عجیبی چشامو باز کردم یکم اطرافمو نگاه کردم یاد امروز افتادمو پکر شدم شروینم حق داشت دادوبیدادای منم جز بدتر کردن ماجرا چیزیو حل نمیکنه
رفتم بیرون ولی نبودن! هیچکی نبود رفتم آشپزخونه هنوز ظرفا رو میز جمع و جور کردم و آشغالارو بردم سمت سطل که متوجه غذای توی سطل شدم پس غذاشم نخورده ناراحت شد!؟ حالم گرفته شد و نشستم رو صندلی با صدای در سرمو بلند کردم شروین بود اخم کرده بود و قطعا از منم ناراحت بود ...
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #قشنگ #زیبا #جذاب #بینظیر #شیک
۶۳.۸k
۱۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.