شبی آرام بود و ماه
شبی آرام بود و ماه
قدم میزد میان پردههای نور
دمی مغرور؛ نجوا کرد
که آیا من تو را از یاد خواهم برد؟!!
من اینجا بافتم از یادِ تو پیراهنی آبی
که سرتاسر زمستان را
در آغوش تو گردم سبز ، بارانی..
به هرجا هرکجا آینهها روی تو را فریاد می سازند
تو باشی شاد و بی پروا
چه بامن یا چه دور از چشمهای بی قرار من
نلرزاند نگاهت را نسیمی تلخ،
حتی نم
تو را از یاد خواهم برد!؟
خواهم برد !!
خواهم مُرد..
خواهم مُرد...
#تاریکی_بکام
#خاص #عاشقانه #دلتنگی
#شب #دخترونه #الی
قدم میزد میان پردههای نور
دمی مغرور؛ نجوا کرد
که آیا من تو را از یاد خواهم برد؟!!
من اینجا بافتم از یادِ تو پیراهنی آبی
که سرتاسر زمستان را
در آغوش تو گردم سبز ، بارانی..
به هرجا هرکجا آینهها روی تو را فریاد می سازند
تو باشی شاد و بی پروا
چه بامن یا چه دور از چشمهای بی قرار من
نلرزاند نگاهت را نسیمی تلخ،
حتی نم
تو را از یاد خواهم برد!؟
خواهم برد !!
خواهم مُرد..
خواهم مُرد...
#تاریکی_بکام
#خاص #عاشقانه #دلتنگی
#شب #دخترونه #الی
۲.۰k
۱۷ دی ۱۴۰۳