دلشوره ما بود دل آرامِ جهان شد
دلشوره ما بود دلآرامِ جهان شد
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ما بود، دلآرامِ جهان شد
در اولِ آسايشمان، سقف فرو ريخت
هنگام ثمردادنمان بود، خزان شد
زخمي به گِلِ کهنه ما کاشت خداوند
اينجا که رسيديم، همان زخم، دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کوره کوچک
شد قله يک آه، مسيرِ فوران شد
با ما که نمکگيرِ غزل بود، چنين کرد
با خلق ندانيم چهها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگي و تنهاييِ عشقيم
يعقوب پسر ديد زليخا که جوان شد
جان را به تمنّاي لبش بردم و نگرفت
گفتم بِسِتان! بوسه بده! گفت: گران شد
يک عمر به سوداي لبش سوختم و آه
روزي که لب آورد ببوسم، #رمضان شد!
يک حافظِ کهنه، دو سه تا عطر، گلِ سر
رفت و همه دلخوشيام يک چمدان شد
با هر که نوشتيم چهها کرد، به ما گفت:
مصداقِ همان «واي به حال دگران»شد
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ما بود، دلآرامِ جهان شد
در اولِ آسايشمان، سقف فرو ريخت
هنگام ثمردادنمان بود، خزان شد
زخمي به گِلِ کهنه ما کاشت خداوند
اينجا که رسيديم، همان زخم، دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کوره کوچک
شد قله يک آه، مسيرِ فوران شد
با ما که نمکگيرِ غزل بود، چنين کرد
با خلق ندانيم چهها کرد و چنان شد
ما حسرت و دلتنگي و تنهاييِ عشقيم
يعقوب پسر ديد زليخا که جوان شد
جان را به تمنّاي لبش بردم و نگرفت
گفتم بِسِتان! بوسه بده! گفت: گران شد
يک عمر به سوداي لبش سوختم و آه
روزي که لب آورد ببوسم، #رمضان شد!
يک حافظِ کهنه، دو سه تا عطر، گلِ سر
رفت و همه دلخوشيام يک چمدان شد
با هر که نوشتيم چهها کرد، به ما گفت:
مصداقِ همان «واي به حال دگران»شد
۱۳.۰k
۲۸ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.