عاشقانه
دستِ مهری بر سرم آمد یقین دارم که اوست
صبح شد شبنم به روی نسترن غلطید و بعد
بویِ عطرِ گلشنم آمد یقین دارم که اوست
سایه ای بر پشتِ سر احساس کردم جانِ تو
بارشی بر دامنم آمد یقین دارم که اوست
زنگِ در ، چشم انتظاری ، یک خزان در پیشِ رو
جمعه شد بر دیدنم آمد یقین دارم که اوست
در زمستان هر زمان تا بر خودم لرزیده ام
شالِ گرمی گردنم آمد یقین دارم که اوست
دست بردم بر قلم تا چون غزل بنویسمش
شانه ای بر خرمنم آمد یقین دارم که اوست
در میانِ کوچهِ باغِ خاطرم بی نورِ ماه
چلچراغ روشنم آمد یقین دارم که اوست
کافه ها فالِ مرا دیدند و حیران مانده اند
تک دلیلِ ماندنم آمد یقین دارم که اوست
سر به روی دفترم بودم ، به روی شانه ام
بویِ یاس آمد ... یقین دارم که "اوست"...
صبح شد شبنم به روی نسترن غلطید و بعد
بویِ عطرِ گلشنم آمد یقین دارم که اوست
سایه ای بر پشتِ سر احساس کردم جانِ تو
بارشی بر دامنم آمد یقین دارم که اوست
زنگِ در ، چشم انتظاری ، یک خزان در پیشِ رو
جمعه شد بر دیدنم آمد یقین دارم که اوست
در زمستان هر زمان تا بر خودم لرزیده ام
شالِ گرمی گردنم آمد یقین دارم که اوست
دست بردم بر قلم تا چون غزل بنویسمش
شانه ای بر خرمنم آمد یقین دارم که اوست
در میانِ کوچهِ باغِ خاطرم بی نورِ ماه
چلچراغ روشنم آمد یقین دارم که اوست
کافه ها فالِ مرا دیدند و حیران مانده اند
تک دلیلِ ماندنم آمد یقین دارم که اوست
سر به روی دفترم بودم ، به روی شانه ام
بویِ یاس آمد ... یقین دارم که "اوست"...
۱۸.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱