سرادر دلها از زبان سید حسن نصرالله👇
حس سیدحسن نصرالله دربارۀ حاج قاسم
من همیشه حاضر بودم جانم را فدایش کنم. یک روز من مشغول
نماز بـودم. بعد از پایان نماز و موقع تعقیبات، ایـن چیزی که
میگویم به ذهنم رسید: اینکه ملک الموت، البته به فرض، پیش
من آمده و میگوید: »دارم به ایران میروم تا جان قاسم سلیمانی
را بگیرم. ولی خداوند متعال استثنایی قائل شده و گفته بیایم
سراغ تو و بگویم گزینۀ دیگری برای بهتأخیرانداختن قبضروح
قاسم سلیمانی هست و آن ایـن اسـت که جـان تو را بگیریم.«
من در اثنای این فرضیات داشتم با خودم فکر میکردم که به
ً به او خواهم گفت: »جان من را
ملک الموت چه میگویم. قطعا
بگیر و او را رها کن. حاجقاسم سلیمانی را رها کن.«
سیدحسن نصرالله
من همیشه حاضر بودم جانم را فدایش کنم. یک روز من مشغول
نماز بـودم. بعد از پایان نماز و موقع تعقیبات، ایـن چیزی که
میگویم به ذهنم رسید: اینکه ملک الموت، البته به فرض، پیش
من آمده و میگوید: »دارم به ایران میروم تا جان قاسم سلیمانی
را بگیرم. ولی خداوند متعال استثنایی قائل شده و گفته بیایم
سراغ تو و بگویم گزینۀ دیگری برای بهتأخیرانداختن قبضروح
قاسم سلیمانی هست و آن ایـن اسـت که جـان تو را بگیریم.«
من در اثنای این فرضیات داشتم با خودم فکر میکردم که به
ً به او خواهم گفت: »جان من را
ملک الموت چه میگویم. قطعا
بگیر و او را رها کن. حاجقاسم سلیمانی را رها کن.«
سیدحسن نصرالله
۳.۷k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.