داستان ارسالی🥶🤥😰
#داستان_ارسالی🥶🤥😰
( سلام یگانه هستم من خیلی داستان ترسناک دارم اما چندتاش رو میگم
این داستان خیلی ترسناک نیست ولی خب بازم میگم
«من معمولا بچه تنهایی هستم و بخواطر کار بد دیگران قبلاً کتک میخوردم😞 خلاصه یکبار ک از مامانم کتک خوردم رفتم تو اتاقم و گریه میکردم و با خودم گفتم :یکی،یکی نیست بغلم کنه؟ نازم کنه؟
و این ها رو گفتم و این رو بگم که من برخلاف ۱۱ سال سنم تو بچگی خیلی چیز هارو میدونستم خلاصه من این هارو گفتم که یکدفعه یک سایه کلاغ روی در ظاهر شد در حالی ک شب بود و سایه نمیومد من سریع گفتم جن هست ! و از اتاقم سریع رفتم بیرون
داستان دوم:
یکشب داشتم روی تخت مامانم میخوابیدم چون فکر کردم مامانم هم کنارم میخوابه و خلاصه تنها توی اتاق نیستم ولی وقتی خوابم برد نصف شب نیمه بیدار شدم بدون صدا و نمیتونستم تکون بخورم انگار بختک روم بود، یکدفعه تخت تکون خورد منم روم به دیوار بود نمیتونستم ببینم چیزی صدامم در نمیومد خلاصه انگار یکچیزی روی تخت اومد و دست هاشو روم گذاشت! دست هاشو شبیه اسکلت بود!!! من با اینکه پتوی روم نازک بود سایه دستشو دیدم بعدش نمیدونم چیشد خوابم گرفت و تا صبح کابوس میدیدم وقتی به مامان و بابام هم گفتن گفتن کابوس بوده و جدی نگرفتن خلاصه از اون شب تو اتاقم نخوابیدم
داستان سوم:
با توجه به داستان هایی ک گفتم این هم به اون ها مربوطه شب بود و توی حال خوابیده بودم و داشتم به دیوار نگاه میکردم همه خواب بودن بجز من ک یکدفعه سایه یکچیزی شبیه ماهی دیدم و من تعجب کردم چون هیچی نبود ک سایه بندازه اونم ماهی! خلاصه این موضوع رو به راستمم نگرفتم😂 )
❌
( سلام یگانه هستم من خیلی داستان ترسناک دارم اما چندتاش رو میگم
این داستان خیلی ترسناک نیست ولی خب بازم میگم
«من معمولا بچه تنهایی هستم و بخواطر کار بد دیگران قبلاً کتک میخوردم😞 خلاصه یکبار ک از مامانم کتک خوردم رفتم تو اتاقم و گریه میکردم و با خودم گفتم :یکی،یکی نیست بغلم کنه؟ نازم کنه؟
و این ها رو گفتم و این رو بگم که من برخلاف ۱۱ سال سنم تو بچگی خیلی چیز هارو میدونستم خلاصه من این هارو گفتم که یکدفعه یک سایه کلاغ روی در ظاهر شد در حالی ک شب بود و سایه نمیومد من سریع گفتم جن هست ! و از اتاقم سریع رفتم بیرون
داستان دوم:
یکشب داشتم روی تخت مامانم میخوابیدم چون فکر کردم مامانم هم کنارم میخوابه و خلاصه تنها توی اتاق نیستم ولی وقتی خوابم برد نصف شب نیمه بیدار شدم بدون صدا و نمیتونستم تکون بخورم انگار بختک روم بود، یکدفعه تخت تکون خورد منم روم به دیوار بود نمیتونستم ببینم چیزی صدامم در نمیومد خلاصه انگار یکچیزی روی تخت اومد و دست هاشو روم گذاشت! دست هاشو شبیه اسکلت بود!!! من با اینکه پتوی روم نازک بود سایه دستشو دیدم بعدش نمیدونم چیشد خوابم گرفت و تا صبح کابوس میدیدم وقتی به مامان و بابام هم گفتن گفتن کابوس بوده و جدی نگرفتن خلاصه از اون شب تو اتاقم نخوابیدم
داستان سوم:
با توجه به داستان هایی ک گفتم این هم به اون ها مربوطه شب بود و توی حال خوابیده بودم و داشتم به دیوار نگاه میکردم همه خواب بودن بجز من ک یکدفعه سایه یکچیزی شبیه ماهی دیدم و من تعجب کردم چون هیچی نبود ک سایه بندازه اونم ماهی! خلاصه این موضوع رو به راستمم نگرفتم😂 )
❌
۲.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲