کپشن👇
پیامش روی صفحهی گوشی بالا اومد ،
- جلوی در دانشگاه منتظرتم ، تموم شدی بیا .
یکم خیره به صفحهی گوشی موندم ،
با مکث تایپ کردم : + کلاس دارم .
فوری جواب داد :
- یکشنبهها تا سه کلاس داری !
انگشتامو رو کیبورد به دروغ لغزوندم :
جبرانی انداخته استاد تجزیه تحلیل !
یه دقیقه نگذشت که پیامش رسید :
همکلاسیات دارن میرن همه ! منتظرتم .
از روی نیمکت جلوی دانشکده بلند شدم
و بی عجله و قدم زنون رفتم تا در فنی .
اونور خیابون با همون استایل همیشگیش
وایساده بود ، دست به جیب ،
با لبخند یه وری مغرورش !
خیابونو رد کرد و رسید کنارم ، فکر کنم قدم
به زور تا بازوش میرسه !
دستشو که تکون داد سمتم هر دو تا دستامو
فرو کردم تو جیبامو نگاهمو دوختم به کفشام ؛
آروم زمزمه کردم : + هوا یهویی خیلی سرد شد !
جرئت نکردم دیگه نگاهش کنم !
صدای خندهی زورکیشو شنیدم :
- بریم آب هویج بستنی ؟
آهسته گفتم :
سرده هوا ، قهوهی تلخو ترجیح میدم !
دیگه نخندید ، سرمای هوا دلیل خوبی نبود
برای رد کردن پیشنهاد بستنی از طرف منی که
بستنی به قول خودش دینم بود !
دستاشو بُرد تو جیبش ، قبلنا بهش گفته بودم
این ژاکتتو دوست دارم ؛ جیباش اندازهی دستای
جفتمون جا دارن ، اما این بار دیگه حسرت نخوردم
به گرمای دستایی که ..!
دستشو حائل کمرم کرد و راه افتادیم .
زیادی جنتلمن بود مرد من !
گویا برای همه !
تو کافی شاپ همیشگی ، کنار شیشهی بخار
گرفتهی رو به شلوغی خیابون دم غروب نشست
جلوم ؛ با انگشت اشاره خط انداختم رو بخار
شیشه ، یکم که گذشت شیشه به گریه افتاد
پرسید : - مطمئنی بستنی نمیخوری ؟
باید از یه جایی شروعش میکردم که تمومش کنم
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم :
+ میدونی ، وقتایی که توی برف و کولاك
زمستون میومدیم و بستنی میخوردیم و
میخندیدی بهم و میگفتی دختر تو دیوونهای ،
دیوونه نبودم ؛ دلم گرم بود !
دستامو که میگرفتی و میذاشتی تو جیب خودت ،
دستام گرم میشد و سلول به سلول جون میگرفت
و راه میگرفت تا دلم ؛ بعد دلم گامب گامب میزد
واس عشقی که مال من بود !
الان سردمه ، شاید یه فنجون قهوه گرمم کنه !
نمیدونم چقدر تو سکوت گذشت ، به حرف اومدم :
دیروز با زهرا رفتیم تا ولیعصر ؛ دستش روی میز
مشت شد ، چقد رگای برجستهش بهش میومد !
من به دلم نبود بریم ، زهرا اصرار کرد ، بعد نمیدونم
کجا بود که زهرا گفت : × اونجارو ، این پسره رو ،
چقد شبیه آقاتونه ؛ بعدم خندید !
من بازم به دلم نبود نگاهش کنم ، هیشکیو جز تو
نگاه نمیکنم آخه ، بعد که زهرا گفت این همون
دستبندی نیس که تو براش گرفته بودی ؟
نگاهش کردم ، شبیه تو نبود ، همه چیز همون
بودا ، همین قد و بالا ، غرور ، پالتوی مشکی ،
دستبند چرم مشکی ، همین دستای مردونه با
رگای برجسته که قفل شده بود تو دستای هر کی
غیر از من خودت بودیا ، اما تو نبودی !
خواست حرفی بزنه که انگشتمو گرفتم جلو بینیم :
هیس ! یادته میگفتم هیشکی مثل تو نیست ؟
از دیروز هر مردی که دیدم و دست دختریو گرفته
بود شبیه تو بود ؛ نمیخوام بعد از این با دیدن
دستای تو هم قفل شدهی دونفر دلم بلرزه
که شاید تو !
صداشو به زور شنیدم : - تو عشقی ، اون فقط ،
یعنی من ...!
کیفمو چنگ زدم و بلند شدم ، بازم نگاهش نکردم :
+ اگه عشق بودم چشمات جز من کس دیگهای رو
نمیدید ، اگه عشق بود گرمی دستاتو حروم هر
رهگذری نمیکردی ، اگه عاشق بودی ، اگه بودی ..!
یه قطره اشکی رو که میومد راه بگیره رو گونهم
پاکش کردم : کاش لااقل نمیبردیش پاتوق
همیشگیمون !
دستشو دراز کرد دستمو بگیره ، اما وسط راه
پشیمون شد انگار ، مشتش کرد و محکم کوبید رو
میز بی صدا از کنارش گذشتم ، شنیدم یه بیت
از شعرامو زیر لب زمزمه میکرد :
چقدر ساده از دست دادمت : )!
- جلوی در دانشگاه منتظرتم ، تموم شدی بیا .
یکم خیره به صفحهی گوشی موندم ،
با مکث تایپ کردم : + کلاس دارم .
فوری جواب داد :
- یکشنبهها تا سه کلاس داری !
انگشتامو رو کیبورد به دروغ لغزوندم :
جبرانی انداخته استاد تجزیه تحلیل !
یه دقیقه نگذشت که پیامش رسید :
همکلاسیات دارن میرن همه ! منتظرتم .
از روی نیمکت جلوی دانشکده بلند شدم
و بی عجله و قدم زنون رفتم تا در فنی .
اونور خیابون با همون استایل همیشگیش
وایساده بود ، دست به جیب ،
با لبخند یه وری مغرورش !
خیابونو رد کرد و رسید کنارم ، فکر کنم قدم
به زور تا بازوش میرسه !
دستشو که تکون داد سمتم هر دو تا دستامو
فرو کردم تو جیبامو نگاهمو دوختم به کفشام ؛
آروم زمزمه کردم : + هوا یهویی خیلی سرد شد !
جرئت نکردم دیگه نگاهش کنم !
صدای خندهی زورکیشو شنیدم :
- بریم آب هویج بستنی ؟
آهسته گفتم :
سرده هوا ، قهوهی تلخو ترجیح میدم !
دیگه نخندید ، سرمای هوا دلیل خوبی نبود
برای رد کردن پیشنهاد بستنی از طرف منی که
بستنی به قول خودش دینم بود !
دستاشو بُرد تو جیبش ، قبلنا بهش گفته بودم
این ژاکتتو دوست دارم ؛ جیباش اندازهی دستای
جفتمون جا دارن ، اما این بار دیگه حسرت نخوردم
به گرمای دستایی که ..!
دستشو حائل کمرم کرد و راه افتادیم .
زیادی جنتلمن بود مرد من !
گویا برای همه !
تو کافی شاپ همیشگی ، کنار شیشهی بخار
گرفتهی رو به شلوغی خیابون دم غروب نشست
جلوم ؛ با انگشت اشاره خط انداختم رو بخار
شیشه ، یکم که گذشت شیشه به گریه افتاد
پرسید : - مطمئنی بستنی نمیخوری ؟
باید از یه جایی شروعش میکردم که تمومش کنم
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم :
+ میدونی ، وقتایی که توی برف و کولاك
زمستون میومدیم و بستنی میخوردیم و
میخندیدی بهم و میگفتی دختر تو دیوونهای ،
دیوونه نبودم ؛ دلم گرم بود !
دستامو که میگرفتی و میذاشتی تو جیب خودت ،
دستام گرم میشد و سلول به سلول جون میگرفت
و راه میگرفت تا دلم ؛ بعد دلم گامب گامب میزد
واس عشقی که مال من بود !
الان سردمه ، شاید یه فنجون قهوه گرمم کنه !
نمیدونم چقدر تو سکوت گذشت ، به حرف اومدم :
دیروز با زهرا رفتیم تا ولیعصر ؛ دستش روی میز
مشت شد ، چقد رگای برجستهش بهش میومد !
من به دلم نبود بریم ، زهرا اصرار کرد ، بعد نمیدونم
کجا بود که زهرا گفت : × اونجارو ، این پسره رو ،
چقد شبیه آقاتونه ؛ بعدم خندید !
من بازم به دلم نبود نگاهش کنم ، هیشکیو جز تو
نگاه نمیکنم آخه ، بعد که زهرا گفت این همون
دستبندی نیس که تو براش گرفته بودی ؟
نگاهش کردم ، شبیه تو نبود ، همه چیز همون
بودا ، همین قد و بالا ، غرور ، پالتوی مشکی ،
دستبند چرم مشکی ، همین دستای مردونه با
رگای برجسته که قفل شده بود تو دستای هر کی
غیر از من خودت بودیا ، اما تو نبودی !
خواست حرفی بزنه که انگشتمو گرفتم جلو بینیم :
هیس ! یادته میگفتم هیشکی مثل تو نیست ؟
از دیروز هر مردی که دیدم و دست دختریو گرفته
بود شبیه تو بود ؛ نمیخوام بعد از این با دیدن
دستای تو هم قفل شدهی دونفر دلم بلرزه
که شاید تو !
صداشو به زور شنیدم : - تو عشقی ، اون فقط ،
یعنی من ...!
کیفمو چنگ زدم و بلند شدم ، بازم نگاهش نکردم :
+ اگه عشق بودم چشمات جز من کس دیگهای رو
نمیدید ، اگه عشق بود گرمی دستاتو حروم هر
رهگذری نمیکردی ، اگه عاشق بودی ، اگه بودی ..!
یه قطره اشکی رو که میومد راه بگیره رو گونهم
پاکش کردم : کاش لااقل نمیبردیش پاتوق
همیشگیمون !
دستشو دراز کرد دستمو بگیره ، اما وسط راه
پشیمون شد انگار ، مشتش کرد و محکم کوبید رو
میز بی صدا از کنارش گذشتم ، شنیدم یه بیت
از شعرامو زیر لب زمزمه میکرد :
چقدر ساده از دست دادمت : )!
۱۹.۵k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.