امروز باعزیزان جمع شدیم ولی بابا نبودی امروز نبودی عزیزات
امروز باعزیزان جمع شدیم ولی بابا نبودی امروز نبودی عزیزات رو ببوسی و ازخاطرات شیرینت بگی ومحفلشون رو گرم کنی😭😭😭ومن تا همیشه اشک میریزم ازدوریت ومنتظرروزیم که به آغوش گرمت بیام بابا جان بازم خالیه جات 😭😭😭😭😭
زمستان کم کم دارد آب میشود
سرمای هوا را حس غریبانه ایی
گرم میکند در آغوش مهر...
اما دلبر جان بخدا که بی تو دلم قرار
ندارد
حس وحال بودنت را میخواهم
دلم لک زده برای آن چهار شانه ی قامتت
که هر روز کلید خوشبختی را به خانه ی قلبم میچرخاند
ومن چه بی خیال کرور کرور تو را از دست میدادم
یادش بخیر بوسه های دم رفتنت
که هنوز گونه هایم را گل می اندازد
میخواهم بگویم
لعنت به دنیایی که تو را ندارد
ومرا در آتش فراقت جان بلب میکند
عزیز دلم....
بگو چه کنم این درد تا استخوان نشسته راااا
کجا بروم ...چه بگویم جزاینکه
هر پنجشنبه چلچله های اشک را
از پای چشمهایم بر شانه های مهربانت
بنشانم
وتو تڪه تکه جانم را ببوسی
تا دیده بر بندم از این
ماندن اجباری
کی به آغوشت قرار خواهد گرفت این
دریای طوفانی......
میدانم میدانم
تو هم دلتنگ منی نازنینم
کمکم کن
تا مرز خاکستر شدن
باید بسوزم
جان دل....
سایه ی ملکوتی ات را از سرم
بر نداری
تا به آفتاب نگاهت بپیوندم
........
زمستان کم کم دارد آب میشود
سرمای هوا را حس غریبانه ایی
گرم میکند در آغوش مهر...
اما دلبر جان بخدا که بی تو دلم قرار
ندارد
حس وحال بودنت را میخواهم
دلم لک زده برای آن چهار شانه ی قامتت
که هر روز کلید خوشبختی را به خانه ی قلبم میچرخاند
ومن چه بی خیال کرور کرور تو را از دست میدادم
یادش بخیر بوسه های دم رفتنت
که هنوز گونه هایم را گل می اندازد
میخواهم بگویم
لعنت به دنیایی که تو را ندارد
ومرا در آتش فراقت جان بلب میکند
عزیز دلم....
بگو چه کنم این درد تا استخوان نشسته راااا
کجا بروم ...چه بگویم جزاینکه
هر پنجشنبه چلچله های اشک را
از پای چشمهایم بر شانه های مهربانت
بنشانم
وتو تڪه تکه جانم را ببوسی
تا دیده بر بندم از این
ماندن اجباری
کی به آغوشت قرار خواهد گرفت این
دریای طوفانی......
میدانم میدانم
تو هم دلتنگ منی نازنینم
کمکم کن
تا مرز خاکستر شدن
باید بسوزم
جان دل....
سایه ی ملکوتی ات را از سرم
بر نداری
تا به آفتاب نگاهت بپیوندم
........
۱۵.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱