بی قراری...
دست از طلب ندارم
تا کام من بر آید
یا جان رسد به جانان
یا جان ز تن بر آید...
پدر جان
معتکف گشتی به کوی یار
تا آخر مراد خود را از امام رئوف ستاندی
آنقدر در بر دوست گریستی
که دیگر تاب اشک های تو را نداشت
یک بار به پای خود زیارت کردی
و بعد از رسیدن به مراد خود
بر دوش دیگران
با بدنی که در راه خدا
مثل گل پر پر شده بود
برایم از آن سوی آیینه ها دعا کن
بلکه نظری کند بر من آن امام رئوف...
تا کام من بر آید
یا جان رسد به جانان
یا جان ز تن بر آید...
پدر جان
معتکف گشتی به کوی یار
تا آخر مراد خود را از امام رئوف ستاندی
آنقدر در بر دوست گریستی
که دیگر تاب اشک های تو را نداشت
یک بار به پای خود زیارت کردی
و بعد از رسیدن به مراد خود
بر دوش دیگران
با بدنی که در راه خدا
مثل گل پر پر شده بود
برایم از آن سوی آیینه ها دعا کن
بلکه نظری کند بر من آن امام رئوف...
۳.۳k
۲۶ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.