س دوستان، دشمنان، س به فحش خواهر مادرتان، س چون فحش دهی یعنی هنوز زنده ای، یعنی هنوز امید، یعنی حاج قاسم، یعنی انار هست، یعنی خدا یجایی آن بالاست، یعنی آمدم انتظار...، یعنی پشماتون رو بزنید، یعنی لب ب
س دوستان، دشمنان، سلام به فحش خوارمادرتان، سلام که چون فحش میدهی یعنی هنوز زنده ای، خدایی هر کلمه میشه ی پست جدید، میشه ی شعر وِوِر، میشه فردوسی، میشه حماسه و خون، میشه حکیم سخن، میشه نظامی گنجوی، میشه خمسه پنج گنج، میشه خسرو شیرین، میشه لیلی و مجنون، میشه سعدی، میشه شیخ اجل، میشه، استاد سخن، میشه دختر شیرازی، میشه عشوه هایش، میشه قند و عسل، میشه لب و بوسه، میشه مثنوی و غزلیات، میشه بوستان و گلستان، میشه حافظ، میشه خواجه شمسُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی، میشه لسن الغیب، میشه شاگرد نانوا، میشه دیوان حافظ، میشه غزل، میشه قرآن و شراب، میشه نماز اول وقت من، میشه پروین اعتصامی، میشه اشک یتیم، میشه خوشه های پروین، میشه روزی گذشت پادشهی از گذر گهی، میشه روحیهٔ ظلمستیزی و مخالفت با ستم و ستمگران، میشه زن ایرانی، میشه ی دیوان حرف، من نمیگم، پروین خدای ادب فارسی میگه گوش کن داروی بیماری مزمن شرق، منحصر به تربیت و تعلیم است. تربیت و تعلیم حقیقی که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گستردهٔ معرفت مستفید نماید. ایران، وطن عزیز ما که مفاخر و مآثر عظیمهٔ آن زینتافزای تاریخ جهان است. ایران که تمدن قدیمش اروپای امروز را رهین منت و مدیون نعمت خویش دارد. ایران با عظمت و قوتی که قرنها بر اقطار و ابحار عالم حکمروا بود، از مصائب و شداید شرق سهم وافر برده، اکنون دنبال گمگشتهٔ خود میدود و به دیدار شاهد نیکبختی میشتابد. پیداست برای مرمت خرابیهای زمان گذشته، اصلاح معایب حالیه، و تمهید سعادت آتیه، چه مشکلاتی در پیش است. ایرانی باید ضعف و ملالت را از خود دور کرده، تند و چالاک این پرتگاهها را عبور نماید. امیدواریم به همت دانشمندان و متفکرین، روح فضیلت در ملت ایجاد شود و با تربیت نسوان اصلاحات مهمهٔ اجتماعی در ایران فراهم گردد. در این صورت بنای تربیت حقیقی استوار خواهد شد و فرشتهٔ اقبال در فضای مملکت سیروس و داریوش بالگشایی خواهد کرد
میشه روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
میشه ی عالمه حرف مفت، میشه مدد کن جمعش کنم، میشه سوادم نم کشید
میشه روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
میشه ی عالمه حرف مفت، میشه مدد کن جمعش کنم، میشه سوادم نم کشید
۲۳.۵k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.