ده ماه گذشت...
ده ماه از رفتنت می گذرد
ده ماه است که نیستی
ده ماه پر از درد
لبریز از آه
ده ماه است که حال و هوای مردگان را داریم
یا زنده به گوران را
ده ماه است که چشمهایم به در است
که شاید برگردی پدر جان
ده ماه است قاصدک ها را
در آغوش میکشم
و در گوش آنها دلتنگی هایم را نجوا می کنم
شاید که به گوشت برسانند
حال زار مرا
ده ماه است
که من با قاب عکس تو
درد و دل می کنم
و می شنوم
یقینا کله خیر را
از نگاه تو...
ده ماه است که نیستی
ده ماه پر از درد
لبریز از آه
ده ماه است که حال و هوای مردگان را داریم
یا زنده به گوران را
ده ماه است که چشمهایم به در است
که شاید برگردی پدر جان
ده ماه است قاصدک ها را
در آغوش میکشم
و در گوش آنها دلتنگی هایم را نجوا می کنم
شاید که به گوشت برسانند
حال زار مرا
ده ماه است
که من با قاب عکس تو
درد و دل می کنم
و می شنوم
یقینا کله خیر را
از نگاه تو...
۵.۰k
۱۳ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.