عاشقانه
دگر کم ناز و ناشادی کن ای دل
ز غُصه بگذر و شادی کن ای دل
رها کن از قفس خود را وُ امشب
بیا احساس آزادی کن ای دل
ز دست روزگار بی مروت
دگر کم داد و فریادی کن ای دل
بزن مرحم به زخم سینه اکنون
طبیبم باش و امدادی کن ای دل
زمان با ما نمی سازد ولیکن
سکوتی را تو ایجادی کن ای دل
اگر چه یار تو یادت نکرده
ز یار رفته هم یادی کن ای دل
ز غُصه بگذر و شادی کن ای دل
رها کن از قفس خود را وُ امشب
بیا احساس آزادی کن ای دل
ز دست روزگار بی مروت
دگر کم داد و فریادی کن ای دل
بزن مرحم به زخم سینه اکنون
طبیبم باش و امدادی کن ای دل
زمان با ما نمی سازد ولیکن
سکوتی را تو ایجادی کن ای دل
اگر چه یار تو یادت نکرده
ز یار رفته هم یادی کن ای دل
۲۹.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.