افسون شده p۳۸
( 11 سال بعد)! باد آروم آروم می وزید و قاصدک ها رو به پرواز در می اورد، سرفه های سوزناک توی گلوم بیشتر میشد لبخندی زدم و کنار درخت نشستم! همون درخت سیگار داغ روی لبم رو با دو انگشت سرد و یخ زده م برداشتم و توی دستم نگه داشتم که از بین انگشتام سر خورد و روی چمن های پژمرده ی تیره افتاد، نفس عمیقی کشیدم و به آسمون ابری خیره شدم، نبودت نابودم کرد دختر! دستام رو جلوی صورتم گرفتم و ناباور خیره شدم باورم نمیشه با همین دستا نابودت کردم اورانوسِ من! برگشتم و به درخت پشت سرم نگاهی انداختم هنوز اون نوشته مونده بود! نشد که بشه:) صدایی از دور توجهم رو جلب کرد: (بابا؟ بابا جونم اینجایی؟ ) با دیدن لورا لبخندی زدم لورا : اینجا چیکار میکنی؟ یاد اورانوس افتادی؟ دراکو : اوهوم لورا : درکت میکنم عیبی نداره مخصوصا از وقتی مامان پانسی ترکمون کرد از وقتی مادر بزرگ نیست حق داری بیشتر به یاد اورانوس باشی! دراکو : بیا پیشم ببینم دخترم لورا : لبخندی دندون نما زدم و کنار بابا نشستم بابایی چند وقته میخوام یه چیزی بهت بگم!دراکو : در مورد اونی نیست که همیشه با لبخند تو گوشیت بهش خیره میشی؟! لورا : سرمو انداختم پایین و لبخندی زدم دراکو : پس لورا کوچولوی من عاشق شده! باید از این به بعد بیشتر مراقبت باشم لورا : بابا من حواسم به خودم هست دراکو : لورا عشق به اون سادگی ای که فکر میکنی نیست! حتی بعضی وقتا یه اشتباه کوچیک هم باعث از دست دادن طرف مقابلت میشه، لورا : میدونم، بابا یه سوال میتونم بپرسم؟ دراکو : بپرس لورا : خیلی چیزا رو فهمیدم ولی یه چیزیو متوجه نمیشم چرا وقتی عاشق اورانوس بودی، با مامان ازدواج کردی؟ دراکو : لورا یه سری وقتا جواب بعضی اتفاقا رو نمیدونی لورا : دلم واسه مامان تنگ شده دراکو : این پسر کی هست که باهاشی؟ لورا : ادوارد!!
۲.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.