"ʟᴏᴠᴇ?"
"ʟᴏᴠᴇ?"
"ᴘᴀʀᴛ-³"
دیگه حرفی نزدیم و به خوردن غذا ادامه دادیم
«چندمین بعد»
غذا تموم شده بود و من داشتم ظرفارو می شستم که دستی دور کمرم حلقه شد
ات:جونگکوک دارم ظرف میشورم ها
جونگکوک:خب بشور
ات:اینطور نمیتونم تمرکز کنم
جونگکوک:واسه چی
آب و بستم ..چرخیدم سمتش دستام و دور گردنش حلقه کردم
ات:چون باعث میشه روی یه مرد جذاب تمرکز کنم
جونگکوک: مثل اینکه اینجای یکی دلش شیطونی میخواد«صدای بم»
ات:هوم
بدون وقفه شروع کرد به بوسیدنم درحال بوسیدن هم بودیم که گوشی جونگکوک زنگ خورد ازم جدا شد و جواب داد
جونگکوک:بله«سرد»
بادیگارد:قربان آقای جیمین تشریف آوردن
جونگکوک:اوکی«سرد»
بعد از تماس قطع کرد
ات:چیشد
جونگکوک:زود برو بالا نمیخواد بیای پایین
ات:چرا
جونگکوک:جیمین اومده وضعت خوب نیست نمیخواد هم بیای درباره یه مسئله ای هست که به تو ربطی نداره
ات:باش
سری رفتم داخل اتاق ..جونگکوک خیلی حساسه مطمئنم اگر به حرفش گوش ندم بد برام تموم میشه
جونگکوک...
جیمین اومده بود تا درباره تهیونگ دشمن مون صحبت کنیم قرار بود بهش حمله کنیم اونم پس فردا ..جیمین اومد رفتیم و نشستیم سر کاناپه
جونگکوک:خوش آمدی برادر
جیمین:ممنون اومدم که نقشه بکشیم
جونگکوک:خوب کردی فردا ات و جیا پشیمون بودن نمیشد
جیمین:آره
جونگکوک:چیزی میخوای بگم برات بیارم
جیمین:نه فعلا
«نکته:بچه ها جونگکوک و جیمین از بچگی دوست صمیمی بودن خانواده هاشون هم باهم در ارتباط بودن »
جونگکوک:اوکی
ببخشید اگه کمه
غلط املایی بود ببخشید
"ᴘᴀʀᴛ-³"
دیگه حرفی نزدیم و به خوردن غذا ادامه دادیم
«چندمین بعد»
غذا تموم شده بود و من داشتم ظرفارو می شستم که دستی دور کمرم حلقه شد
ات:جونگکوک دارم ظرف میشورم ها
جونگکوک:خب بشور
ات:اینطور نمیتونم تمرکز کنم
جونگکوک:واسه چی
آب و بستم ..چرخیدم سمتش دستام و دور گردنش حلقه کردم
ات:چون باعث میشه روی یه مرد جذاب تمرکز کنم
جونگکوک: مثل اینکه اینجای یکی دلش شیطونی میخواد«صدای بم»
ات:هوم
بدون وقفه شروع کرد به بوسیدنم درحال بوسیدن هم بودیم که گوشی جونگکوک زنگ خورد ازم جدا شد و جواب داد
جونگکوک:بله«سرد»
بادیگارد:قربان آقای جیمین تشریف آوردن
جونگکوک:اوکی«سرد»
بعد از تماس قطع کرد
ات:چیشد
جونگکوک:زود برو بالا نمیخواد بیای پایین
ات:چرا
جونگکوک:جیمین اومده وضعت خوب نیست نمیخواد هم بیای درباره یه مسئله ای هست که به تو ربطی نداره
ات:باش
سری رفتم داخل اتاق ..جونگکوک خیلی حساسه مطمئنم اگر به حرفش گوش ندم بد برام تموم میشه
جونگکوک...
جیمین اومده بود تا درباره تهیونگ دشمن مون صحبت کنیم قرار بود بهش حمله کنیم اونم پس فردا ..جیمین اومد رفتیم و نشستیم سر کاناپه
جونگکوک:خوش آمدی برادر
جیمین:ممنون اومدم که نقشه بکشیم
جونگکوک:خوب کردی فردا ات و جیا پشیمون بودن نمیشد
جیمین:آره
جونگکوک:چیزی میخوای بگم برات بیارم
جیمین:نه فعلا
«نکته:بچه ها جونگکوک و جیمین از بچگی دوست صمیمی بودن خانواده هاشون هم باهم در ارتباط بودن »
جونگکوک:اوکی
ببخشید اگه کمه
غلط املایی بود ببخشید
۵.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.