اڪنونـ من در نیم شبانـ ِ عمر ِخویشمـ

اڪنونـ من در نیم‌شبانـ ِ عمر ِخویشمـ
آن‌جا ڪهـ ستاره‌ایی نگاه ِ مشتاق ِ مرا انتظار می‌ڪشد

در نیم‌شبانـ عمر خویشمـ
سخنی بگو با من " زود آشنای دیر یافته "

تا آن ستاره اگر تویی
سپیده‌دمانـ را من بهـ دوری و دیری نفرین ڪنمـ

با تو آفتاب در واپسین لحظات ِ روز بهـ ابدیت لبخند می‌زند

با تو یڪ گامـ و راهی بهـ ابدیت
ای آفریده‌ی دستانـ ِ واپسین
با تو یڪ سڪوت و هزارانـ فریاد ༉

#برای‌توڪه‌این‌حوالی‌پرسه‌میزنیᥫ᭡