قسمت من
زنی که غزل میگفت زنی که پر از من بود
دلواپس رفتن نه ، دلواپس ماندن بود
حسی چو مترسک را در بودن خود دارد
بر قامت چون چوبش پوشالترین تن بود
از بودن بیهوده «تا بوده همین بوده»
تا رفتن بی برگشت درگیر نبودن بود
فریاد به سر دارد ، بر لب غم خاموشی
همواره سکوتی در ناباور گفتن بود
هی درد پس از درد و هی غصه ویرانی
مثل نخی از سیگار بی تاب کشیدن بود
این زن قسم خورده این زن پر از تردید
دل داشت ولی ماتِ دل را نسپردن بود
زنی که غزل هایش راهی سفر بودند
اما چمدانش پر ، از بغض نرفتن بود
زنی که غزل میگفت زنی که پر از من بود
دلواپس رفتن نه ، دلواپس ماندن بود
حسی چو مترسک را در بودن خود دارد
بر قامت چون چوبش پوشالترین تن بود
از بودن بیهوده «تا بوده همین بوده»
تا رفتن بی برگشت درگیر نبودن بود
فریاد به سر دارد ، بر لب غم خاموشی
همواره سکوتی در ناباور گفتن بود
هی درد پس از درد و هی غصه ویرانی
مثل نخی از سیگار بی تاب کشیدن بود
این زن قسم خورده این زن پر از تردید
دل داشت ولی ماتِ دل را نسپردن بود
زنی که غزل هایش راهی سفر بودند
اما چمدانش پر ، از بغض نرفتن بود
۱۵.۸k
۰۶ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.