بچه که بودم داداشم یه دفعه شکسته شدجوری لاغر و افسرده شد
بچه که بودم داداشم یه دفعه شکسته شدجوری لاغر و افسرده شد که هیچکی باورش نمیشد این همون پسر خوشتیپ و دختر کش باشه...
هر شب کارش این بود میرفت تو بالکن اهنگ داریوش میزاشت ..
دل من دیگه خطا نکن به غریبه ها وفا نکن..
آروم آروم واسه خودش گریه میکرد ..
یه پسر همسایه داشتیم خیلی منو اذیت میکرد
توپم رو پاره میکرد، کتکم میزد بارها و بارها اشکمو دراورد، کلی ازش حرص داشتم.
یه روز که طبق معمول داداشم تو بالکن تو خودش بود ،گفتم داداش ؟؟بدترین نفرینی که ادم میتونه واسه یه نفر بکنه چیه؟؟
گفت چیه داداش کی اذیتت کرده؟
گفتم داداش این پسر همسایه همش اذیتم میکنه
میدونی چیه دوس دارم ایشالا عذاب بکشه
ایشالا دیگه هیچوقت نخنده
ایشالا یه چشمش اشک باشه یه چشمش خون
ایشالا به خاک سیاه بشینه
همینجور داشتم میگفتم و میگفتم که یه دفعه گفت هیسسس
سیگارشو روشن کرد، یه قطره اشک از چشمش اومد با بغض گفت داداش نفرینش کن ایشالا عاشق بشه و عشقش اونو نخواد...
من که تو هیاهوی بچگی بودم و از عشق و عاشقی چیزی نمیفهمیدم ولی به داداشم اعتماد کردم و از ته دلم نفرین کردم عاشق شه و عشقش اونو نخواد.
همسایمون اسباب کشی کردن و از محل ما رفتن و من راحت شدم
۵ سال از اون داستان گذشت
یه شب خواهرم داشت آروم به مامانم میگفت مامان دیگه نمیخوامش اصلا دیگه به دلم نمیشینه
سه ماهه ازش جدا شدم اصلا میبینمش دیگه هیچ حسی روش ندارم..
فهمیدم منظورش عشق چندین سالش بود
باورم نمیشد بعد چهار سال داشت اینارو به مامانم میگفت
تو همون حین صدای داد و بیداد از جلو در شنیدیم...
یه جوون مست که زانو زده بود جلو درمون
انگار که آدم مادرش فوت کرده باشه زار زار گریه میکرد و اسم خواهرم رو صدا میزد و میگفت چجور تونستی بعد چهار سال ... من بدون تو نمیتونم نه نمیتونم.. خدااا...خدااا
بابام زنگ زد پلیس .
هر چی گفتن برو نمیرفت و فقط میگفت باید تو چشام نگاه کنه بگه نمیخوامت..
مگه میشه اون منو نخواد؟؟؟
پلیس اومد
انقد با لگد زدنش که خون بالا آورد ...
هر جوری شد تو اون شلوغی که همه مردم جمع بودن رفتم جلو ..
واای خدا این که همون پسر همسایمونه...
چه عذابی داشت میکشید
چه اشکی میریخت..
به خاک سیاه نشسته بود
یاد حرف داداشم افتادم
یاد نفرینی که کردم...
ایشالا عاشق بشی و عشقت تو رو نخواد...
اشکم دراومد...
ای کاش...
ای کاش هیچوقت نفرینش نمیکردم...
اونجا بود که فهمیدم بدترین عذاب و نفرین دنیا
اینه که عاشق بشی و عشقت تو رو نخواد...
هر شب کارش این بود میرفت تو بالکن اهنگ داریوش میزاشت ..
دل من دیگه خطا نکن به غریبه ها وفا نکن..
آروم آروم واسه خودش گریه میکرد ..
یه پسر همسایه داشتیم خیلی منو اذیت میکرد
توپم رو پاره میکرد، کتکم میزد بارها و بارها اشکمو دراورد، کلی ازش حرص داشتم.
یه روز که طبق معمول داداشم تو بالکن تو خودش بود ،گفتم داداش ؟؟بدترین نفرینی که ادم میتونه واسه یه نفر بکنه چیه؟؟
گفت چیه داداش کی اذیتت کرده؟
گفتم داداش این پسر همسایه همش اذیتم میکنه
میدونی چیه دوس دارم ایشالا عذاب بکشه
ایشالا دیگه هیچوقت نخنده
ایشالا یه چشمش اشک باشه یه چشمش خون
ایشالا به خاک سیاه بشینه
همینجور داشتم میگفتم و میگفتم که یه دفعه گفت هیسسس
سیگارشو روشن کرد، یه قطره اشک از چشمش اومد با بغض گفت داداش نفرینش کن ایشالا عاشق بشه و عشقش اونو نخواد...
من که تو هیاهوی بچگی بودم و از عشق و عاشقی چیزی نمیفهمیدم ولی به داداشم اعتماد کردم و از ته دلم نفرین کردم عاشق شه و عشقش اونو نخواد.
همسایمون اسباب کشی کردن و از محل ما رفتن و من راحت شدم
۵ سال از اون داستان گذشت
یه شب خواهرم داشت آروم به مامانم میگفت مامان دیگه نمیخوامش اصلا دیگه به دلم نمیشینه
سه ماهه ازش جدا شدم اصلا میبینمش دیگه هیچ حسی روش ندارم..
فهمیدم منظورش عشق چندین سالش بود
باورم نمیشد بعد چهار سال داشت اینارو به مامانم میگفت
تو همون حین صدای داد و بیداد از جلو در شنیدیم...
یه جوون مست که زانو زده بود جلو درمون
انگار که آدم مادرش فوت کرده باشه زار زار گریه میکرد و اسم خواهرم رو صدا میزد و میگفت چجور تونستی بعد چهار سال ... من بدون تو نمیتونم نه نمیتونم.. خدااا...خدااا
بابام زنگ زد پلیس .
هر چی گفتن برو نمیرفت و فقط میگفت باید تو چشام نگاه کنه بگه نمیخوامت..
مگه میشه اون منو نخواد؟؟؟
پلیس اومد
انقد با لگد زدنش که خون بالا آورد ...
هر جوری شد تو اون شلوغی که همه مردم جمع بودن رفتم جلو ..
واای خدا این که همون پسر همسایمونه...
چه عذابی داشت میکشید
چه اشکی میریخت..
به خاک سیاه نشسته بود
یاد حرف داداشم افتادم
یاد نفرینی که کردم...
ایشالا عاشق بشی و عشقت تو رو نخواد...
اشکم دراومد...
ای کاش...
ای کاش هیچوقت نفرینش نمیکردم...
اونجا بود که فهمیدم بدترین عذاب و نفرین دنیا
اینه که عاشق بشی و عشقت تو رو نخواد...
۷۶.۴k
۱۳ فروردین ۱۴۰۰