عاشقانه های شبنم
رفتی و با رفتنت تاب و توانم برده ای
زنده ام اما امید از مرغ جانم برده ای
آمدم تا لقمه لقمه عشق مهمانت کنم
سفره ی دل تا گشودم آب و نانم برده ای
من که از هر در سخن گفتم؛ تو آرامم کنی
از چنین با پای خود تا آنچنانم برده ای
زردی روی مرا دیدی خزانم کردی و
کاسه کاسه خون ز اشک ارغوانم بردهای
من که ارزان خویش را در پای عشقت ریختم
از چه جرعه جرعه از رطل گرانم برده ای
ذره ذره دور خورشیدت طوافم دادی و
روی دوش بادها نام و نشانم برده ای
زنده ام اما امید از مرغ جانم برده ای
آمدم تا لقمه لقمه عشق مهمانت کنم
سفره ی دل تا گشودم آب و نانم برده ای
من که از هر در سخن گفتم؛ تو آرامم کنی
از چنین با پای خود تا آنچنانم برده ای
زردی روی مرا دیدی خزانم کردی و
کاسه کاسه خون ز اشک ارغوانم بردهای
من که ارزان خویش را در پای عشقت ریختم
از چه جرعه جرعه از رطل گرانم برده ای
ذره ذره دور خورشیدت طوافم دادی و
روی دوش بادها نام و نشانم برده ای
۷.۳k
۱۱ مهر ۱۴۰۲