عاشقانه با برفی
غربت عجین شد بادلم جاییکه همخونی نبود
لیلا شدم از بخت بد وقتیکه مجنونی نبود
در انزوای بیکسی باید که می مُردم ولی
اینجا دلی در سوگ من با نای محزونی نبود
فرصتنبود این گوشهی دنیا برای زندگی
حتی خبر از اتفاق شاد و میمونی نبود
اینجا کسی شاعر نشد یا شعر آدابی نداشت؟
شایدکه شعری بود اما هیچ مضمونی نبود
ازشدت سرما کسی بیرون نبود از خانهاش
حتی ابوریحان اگر می بود بیرونی نبود !
دلدادگی افسانه ای دیرینه بود از ابتدا
بیچاره دنیایی که در آن هیچ مفتونی نبود
دنیای آدمهای بیروح و عبوس و منزوی
کم بیشباهت با همین دنیای اکنونی نبود
جاییکه مندیدم اگر تصویری از آیندهبود...
چیزی بهجز پرپر زدن در دشت هامونی نبود!
لیلا شدم از بخت بد وقتیکه مجنونی نبود
در انزوای بیکسی باید که می مُردم ولی
اینجا دلی در سوگ من با نای محزونی نبود
فرصتنبود این گوشهی دنیا برای زندگی
حتی خبر از اتفاق شاد و میمونی نبود
اینجا کسی شاعر نشد یا شعر آدابی نداشت؟
شایدکه شعری بود اما هیچ مضمونی نبود
ازشدت سرما کسی بیرون نبود از خانهاش
حتی ابوریحان اگر می بود بیرونی نبود !
دلدادگی افسانه ای دیرینه بود از ابتدا
بیچاره دنیایی که در آن هیچ مفتونی نبود
دنیای آدمهای بیروح و عبوس و منزوی
کم بیشباهت با همین دنیای اکنونی نبود
جاییکه مندیدم اگر تصویری از آیندهبود...
چیزی بهجز پرپر زدن در دشت هامونی نبود!
۷.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲