کسی هست...؟
کسی هست...؟
کسی که بلدت باشد...
چاکراه های خنده ات را بشناسد سر پیچ
اولین قهقهه در آغوشت بگیرد...
که خم نشوی به روی ترسهایت...
ترس از روزی نبودنش،ترس از گاهی نیامدنش
ترس از همیشه ندیدنش...
ترس از...
کسی هست..؟
تو را آنقدر بلد باشد که طعم اشک هایت را بچشد...
قبل از آنکه چشم های خیست راببوسد...
یا در همهمه ی سکونت بداند پشت،
کدام خاطره به مویه نشسته ای و
پای دلت را چرا شکسته ای...
بیاید و بیرون بکشد تو را از آن همه شلوغی
در وانفسای چه کنم هایت...؟
کاش کسی تو را از حفظ بخواند.
چشمهایش را ببندد...
بلند بلند مکنونات دلتنگیت را دکلمه کند...
موسیقی ضمیرت را به ضرب چشمک هایش
بنوازد و تو را برای خواب ببرد آنجا،
که خیال نرم آرزو بسترت آرام آغوش عشق همسرت باشد...
کسی هست بلدت باشد...؟
بی آنکه نفس هایت را بشمارد بر سر قرار خسته ترین دم بوسه اش بازدمت باشد...
کسی هست بلد بلد باشد شعرهایت را بخواند...
اگر کسی شعر تو را روی این خشت های گلی خواند خنده و گریه و سکونت را دید...
و در آخرین دم،برای بوسیدنت خانه ی دلت را
بلد شد تنهایی است را نذر آمدنش کن......
کسی که بلدت باشد...
چاکراه های خنده ات را بشناسد سر پیچ
اولین قهقهه در آغوشت بگیرد...
که خم نشوی به روی ترسهایت...
ترس از روزی نبودنش،ترس از گاهی نیامدنش
ترس از همیشه ندیدنش...
ترس از...
کسی هست..؟
تو را آنقدر بلد باشد که طعم اشک هایت را بچشد...
قبل از آنکه چشم های خیست راببوسد...
یا در همهمه ی سکونت بداند پشت،
کدام خاطره به مویه نشسته ای و
پای دلت را چرا شکسته ای...
بیاید و بیرون بکشد تو را از آن همه شلوغی
در وانفسای چه کنم هایت...؟
کاش کسی تو را از حفظ بخواند.
چشمهایش را ببندد...
بلند بلند مکنونات دلتنگیت را دکلمه کند...
موسیقی ضمیرت را به ضرب چشمک هایش
بنوازد و تو را برای خواب ببرد آنجا،
که خیال نرم آرزو بسترت آرام آغوش عشق همسرت باشد...
کسی هست بلدت باشد...؟
بی آنکه نفس هایت را بشمارد بر سر قرار خسته ترین دم بوسه اش بازدمت باشد...
کسی هست بلد بلد باشد شعرهایت را بخواند...
اگر کسی شعر تو را روی این خشت های گلی خواند خنده و گریه و سکونت را دید...
و در آخرین دم،برای بوسیدنت خانه ی دلت را
بلد شد تنهایی است را نذر آمدنش کن......
۱۲.۳k
۱۳ آبان ۱۴۰۳