رمان رویایی همانند کابوس پارت11
#nika
یه قدم رفتم عقب بعد بدو بدو دوییدماصن حواسمنبود تو راه به چن نفر برخورد کردم فقط دوییدم رفتم طبقه دوم دو و بر دیدم اولین اتاقی گه ته راهرو بود به چشم خورد دوییدم سمتش رفتم توش
سریع در بستم رفتم به رو به روم نگاه کردمپنجره بود رفتم سمتش همه جلوی در ورودی عمارت بودن
یهو با صدای اشنایی یکیحس کردم بدنم یخ بست اینمتین بود
متین=توکی؟تواتاق من چیکار میکنی
همینطور که پشت بهش بودم صدامو نازک کردمگفتم=من خدمتکار جدیدم
صدای قدماشنشون میداد یعنی اومد نزدیکگفت=خاتون بهتنگفته نباید بیای اناق من؟
باخودمگفتم خاتون؟منظورش همون بی بیه؟
با حس دستاش رو شونم بدنم یخ بست لرزیدخم شد شونمو بوسید بعد یه گاز گرفت کهاخم در اومد چشامو محکم بستم
صدای قدماش نشون داد ازم دور شد گفت=برو بیرون دیگام اطراف اتاقم نبینمت
باشه ای گفتم موهای ریختم جلو صورتم
داشتم به در میرسیدم که گفت=وایستا
وایستادم با خودم میگفتم فقط منو نبینه فردا استفاع میدم ولی اینگار خدا صدامو نمیشنید
با جمله بعدیش فهمیدم بدبخت شدم گفت=برگرد
برنگشتم که لحن صداش دستوری شد گفت=گفتم برگرد
نیکا=اخ....
متین= من خانبزرگ این خونه ارباب تو ام حصله ندارم بهت التماس کنم قیافتو بينم نزار کاریکنم خودتو حتی تو اینه نتونی ببینی برگرد
با این حرفاشموندم این همونمتین مهربون نبود شده بود یه متین سنگدل
چشام بستم برگشتم بهشنگاه کردم همینطور بهمنگاه میکرد بعد زد زیر خنده.....
یه قدم رفتم عقب بعد بدو بدو دوییدماصن حواسمنبود تو راه به چن نفر برخورد کردم فقط دوییدم رفتم طبقه دوم دو و بر دیدم اولین اتاقی گه ته راهرو بود به چشم خورد دوییدم سمتش رفتم توش
سریع در بستم رفتم به رو به روم نگاه کردمپنجره بود رفتم سمتش همه جلوی در ورودی عمارت بودن
یهو با صدای اشنایی یکیحس کردم بدنم یخ بست اینمتین بود
متین=توکی؟تواتاق من چیکار میکنی
همینطور که پشت بهش بودم صدامو نازک کردمگفتم=من خدمتکار جدیدم
صدای قدماشنشون میداد یعنی اومد نزدیکگفت=خاتون بهتنگفته نباید بیای اناق من؟
باخودمگفتم خاتون؟منظورش همون بی بیه؟
با حس دستاش رو شونم بدنم یخ بست لرزیدخم شد شونمو بوسید بعد یه گاز گرفت کهاخم در اومد چشامو محکم بستم
صدای قدماش نشون داد ازم دور شد گفت=برو بیرون دیگام اطراف اتاقم نبینمت
باشه ای گفتم موهای ریختم جلو صورتم
داشتم به در میرسیدم که گفت=وایستا
وایستادم با خودم میگفتم فقط منو نبینه فردا استفاع میدم ولی اینگار خدا صدامو نمیشنید
با جمله بعدیش فهمیدم بدبخت شدم گفت=برگرد
برنگشتم که لحن صداش دستوری شد گفت=گفتم برگرد
نیکا=اخ....
متین= من خانبزرگ این خونه ارباب تو ام حصله ندارم بهت التماس کنم قیافتو بينم نزار کاریکنم خودتو حتی تو اینه نتونی ببینی برگرد
با این حرفاشموندم این همونمتین مهربون نبود شده بود یه متین سنگدل
چشام بستم برگشتم بهشنگاه کردم همینطور بهمنگاه میکرد بعد زد زیر خنده.....
۲۴.۲k
۲۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.