عاشقانه های شبنم
این قلب پریشان شده دلبسته به مویی
برده است مرا عطر خیالت به چه سویی؟!
من تشنه ی عشقم که تب از تاب ندانم
یک جرعه نشد تر به هوای تو گلویی
من دختر پاییز ترین فصل جهانم
از زردی رویم نتوان چید هلویی
هر صبح ؛خمارم لب میخانه ی چشمت
آه از شبِ پرپر زدنم پای سبویی
آنقدر مزن موج سرِ زلفِ فراقم
پرواز نکن از سر این بحر چو قویی
صد بار جگر پاره شد از زخمِ زبانت
یکبار نشد لطف تو بر پاره؛ رفویی
رد تو بجا مانده بر این دیده ی پرخون
با اشک؛ مگر خون دل از دیده بشویی
برده است مرا عطر خیالت به چه سویی؟!
من تشنه ی عشقم که تب از تاب ندانم
یک جرعه نشد تر به هوای تو گلویی
من دختر پاییز ترین فصل جهانم
از زردی رویم نتوان چید هلویی
هر صبح ؛خمارم لب میخانه ی چشمت
آه از شبِ پرپر زدنم پای سبویی
آنقدر مزن موج سرِ زلفِ فراقم
پرواز نکن از سر این بحر چو قویی
صد بار جگر پاره شد از زخمِ زبانت
یکبار نشد لطف تو بر پاره؛ رفویی
رد تو بجا مانده بر این دیده ی پرخون
با اشک؛ مگر خون دل از دیده بشویی
۳.۸k
۲۳ دی ۱۴۰۲