عاشقانه
مثل نگهبانی غمگین
پیشانی ام را
بر شیشه ی پنجره گذاردهام
و از آسمان شب پیشی گرفتهام
دشت ها میان دستهای گشودهی من
در دو افق بیحرکت و لاقیدشان بسیار کوچکند
مثل نگهبانی غمگین پیشانیام را بر شیشهی پنجره گذارده ام
آنطرفتر از هر انتظاری تو را جستجو میکنم
آنطرفتر از خودم
و آنقدر دوستت دارم که دیگر
نمیدانم از ما دو نفر
کدامیک غایب است...
پیشانی ام را
بر شیشه ی پنجره گذاردهام
و از آسمان شب پیشی گرفتهام
دشت ها میان دستهای گشودهی من
در دو افق بیحرکت و لاقیدشان بسیار کوچکند
مثل نگهبانی غمگین پیشانیام را بر شیشهی پنجره گذارده ام
آنطرفتر از هر انتظاری تو را جستجو میکنم
آنطرفتر از خودم
و آنقدر دوستت دارم که دیگر
نمیدانم از ما دو نفر
کدامیک غایب است...
۱۸.۷k
۲۹ دی ۱۴۰۱