عاشقانه
مثل دریای دلم چشم تو جیحون نشود
کاش از داغ عزیزی جگرت خون نشود
از ترکهای عطش خورده ی این دشت منوش
که تب تشنگی ات غصه ی کارون نشود
کمتر از سلسله ی زلف پریشان بنویس
باد ایکاش که برموی تو مدیون نشود
من به گیرایی چشمان تو معتادترم
غیر مرفین نگاه تو که افیون نشود
بی جواب است سوالی که توراشرح دهد
که چرای همه ی مسئله ها چون نشود
ابر باید که ببارد به لب تشنه ی رود
بی سبب دشت پراز لاله ی گلگون نشود
آتش و خون دل و جام نگاه تومرا
غیراز آن شرب مدامیست که معجون نشود
همچو من درطلب لیلی حُسنش به سحر
هیچکس ماه نشین شب مجنون نشود
کاش از داغ عزیزی جگرت خون نشود
از ترکهای عطش خورده ی این دشت منوش
که تب تشنگی ات غصه ی کارون نشود
کمتر از سلسله ی زلف پریشان بنویس
باد ایکاش که برموی تو مدیون نشود
من به گیرایی چشمان تو معتادترم
غیر مرفین نگاه تو که افیون نشود
بی جواب است سوالی که توراشرح دهد
که چرای همه ی مسئله ها چون نشود
ابر باید که ببارد به لب تشنه ی رود
بی سبب دشت پراز لاله ی گلگون نشود
آتش و خون دل و جام نگاه تومرا
غیراز آن شرب مدامیست که معجون نشود
همچو من درطلب لیلی حُسنش به سحر
هیچکس ماه نشین شب مجنون نشود
۱۲.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱