عاشقانه
عمریست که مست ازمیِ مینائیِ خویشم
مستانه ترین آفت گیراییِ خویشم
سر میروم از آینه ها بیخبر از خود
من برکه ترین،،غرقِ فریباییِ خویشم
آیینه به دستم مده ای حُسن که چندیست
من بت شکن شیشه ی زیباییِ خویشم
ازخویش بگیرید و به خویشم برسانید
حالا که من افتاده ی والاییِ خویشم
چنگی بزن ای مطرب خوش ذوق به مویم
تا زخمه نوازِ دمِ تنهاییِ خویشم
شادم که نیالوده زبان رابه تملق
چون اشک زلال از گوهر آراییِ خویشم
چون شمع،،، که در انجمن چشم سیاهش
میسوزم و سرگرم پذیراییِ خویشم
مستانه ترین آفت گیراییِ خویشم
سر میروم از آینه ها بیخبر از خود
من برکه ترین،،غرقِ فریباییِ خویشم
آیینه به دستم مده ای حُسن که چندیست
من بت شکن شیشه ی زیباییِ خویشم
ازخویش بگیرید و به خویشم برسانید
حالا که من افتاده ی والاییِ خویشم
چنگی بزن ای مطرب خوش ذوق به مویم
تا زخمه نوازِ دمِ تنهاییِ خویشم
شادم که نیالوده زبان رابه تملق
چون اشک زلال از گوهر آراییِ خویشم
چون شمع،،، که در انجمن چشم سیاهش
میسوزم و سرگرم پذیراییِ خویشم
۸.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱