.
.
عمه یادش رفته بود برای ولیمۀ مکۀ پسرش، عروس جدیدمان را دعوت کند. سرِ همین ماجرا مامان قهر کرد و نیامد. من و خواهرم هم به احترام مامان نرفتیم. همه بودند جز ما.
به همه خوش گذشت جز ما که توی خانه ماندیم و حرص خوردیم!
عمه سراغمان را از زن عمو گرفته بود. زن عموی مهربانم دلش نیامده بود راستش را بگوید. به عمه گفته بود کمی ناخوش بوده ایم. عمه نگران شده و گفته بود خودش فردا می آید و به ما سر می زند.
.
.
فردا شد و عمه نیامد. هیچ کس باورش نمی شد، آن مهمانی، «شامِ آخر» عمه باشد و عمه دیگر هرگز از خواب بیدار نشود!
#گلدوزی_برزیلی
عمه یادش رفته بود برای ولیمۀ مکۀ پسرش، عروس جدیدمان را دعوت کند. سرِ همین ماجرا مامان قهر کرد و نیامد. من و خواهرم هم به احترام مامان نرفتیم. همه بودند جز ما.
به همه خوش گذشت جز ما که توی خانه ماندیم و حرص خوردیم!
عمه سراغمان را از زن عمو گرفته بود. زن عموی مهربانم دلش نیامده بود راستش را بگوید. به عمه گفته بود کمی ناخوش بوده ایم. عمه نگران شده و گفته بود خودش فردا می آید و به ما سر می زند.
.
.
فردا شد و عمه نیامد. هیچ کس باورش نمی شد، آن مهمانی، «شامِ آخر» عمه باشد و عمه دیگر هرگز از خواب بیدار نشود!
#گلدوزی_برزیلی
۱۷.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۱